خستگی دریا از امواجش؟


«گاه با دوستی حرف زدن- هرچند پرت و پلا- عجیب به آدم کمک می‌کند. گریزگاه خوبی است.»

بهمن فرسی در حال و هوای جوانی.

نشست ادبی هم‌بود در مه کافه

امروز عصر 5امین نشست حلقه‌ی ادبی‌مان بود. گل گفتیم و گل شنیدیم. نقد فیلم 21 گرم را خواندیم و شنیدیم. نقد داستان بوسه و نمایشنامه‌ی دوستان کُمُدی را هم. از «نزدیک‌ترین چیز به زندگی» جیمز وود خواندیم:

«چخوف (در داستان بوسه) می‌نویسد که ریابوویچ حیرت می‌کند «وقتی می‌بیند که تعریف کردن داستان در چنین زمان کوتاهی به پایان رسیده است. خیال می‌کرد که نقل این داستان لابد تمام شب دراز به طول انجامد.»
به نظر می‌رسد چخوف به همه چیز با جدیت توجه می‌کند. او می‌داند داستانی که در ذهنمان می‌گوییم مهم‌ترین داستان است زیرا ما در درونمان شاخ و برگ می‌دهیم، خیال‌پردازی‌های مضحک می‌کنیم.
یکی از تعاریف داستان می‌شود این باشد که داستان همیشه موجب پدید آمدن داستان‌های بیشتر می‌شود. هر داستانی داستان می‌زاید.
هیچ داستانی به تنهایی نمی‌تواند خود را توضیح دهد این معما دردل داستان خود یک داستان است. داستانها زادآوری می‌کنند خود را به شکل پاره های ژنتیک تکثیر می‌کنند به صورت تجسم‌های ناکام مانده‌ی ناتوانی اولیه‌ی آنها برای گفتن کل حکایت.»

اکنون به سرنوشتار امروزم برمی‌گردم: «آیا دریا ناگهان از موجش خسته می‌شود؟» صبح پیش از نشست ادبی‌مان فکر می‌کردم محال است دریا از موجش خسته شود، درخت از شاخ و برگش و هر چیزی از جزءش. اما حالا که از چرایی نوشتن و خواندن شنیدم و خواندم و دانستم برای این می‌خوانیم و می‌‍نویسیم تا خودمان را در نوشته چه داستان و چه غیر داستان و در کل ادبیات گسترش دهیم حالا می‌پذیرم دریا و موجش اگر استعاره از انسان و روابطش باشد و انسان اگر اصیل نباشد دریا از موجش خسته خواهد شد.

برای خواندن نقد فیلم، داستان و نمایشنامه به سایت مرتضی مهراد مراجعه کنید.

دوستان حلقه‌ی ادبی ‌هم‌بود:
پریسا سعادت
مرتضی مهراد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *