مینویسم «من»؛ نوشتهای به مناسبت بزرگداشت روز معلم و استاد
مینویسم «من»
روستازادهای میشوم
که موقع تولد یادش رفته به وقتش نفس بکشد.
مینویسم «من»
درد میکشم و بزرگ میشوم
درد میکشم و زمین میخورم
درد میکشم و مدرسه میروم
مینویسم «من»
میخوانم تا درد را فراموش کنم
اندکی هم مینویسم
میآموزم و میآموزم
مینویسم «من»
برای دل حضرت «پدر» رشتهی تجربی میروم
تا پزشک شوم و خودم را درمان کنم.
مینویسم «من»
در رشتهی «پرستاری» قبول میشوم.
در نصفهی راهِ خواندن
متوجه میشوم
حق ورود به این رشته را نداشتم
اما پای عقب برگشتن ندارم
پس به جد میخوانم، میآموزم و میآموزم.
مینویسم «من»
لیسانس میگیرم
تعهدم را میگذرانم
مشروط استخدام میشوم
در بخش روانپزشکی که دوستش نداشتم* به کار مشغول میشوم.
بعدها عاشق کار در بخش روان میشوم.
مینویسم «من»
کارشناسی ارشدم را میگیرم
میآموزم و میآموزم.
به دانشکده منتقل میشوم
مربی آموزشی میشوم
میآموزم و میآموزانم
یاد میگیرم و یاد میدهم.
مینویسم «من»
«من»هایی که به لطف پرودگار بیهمتا
تنها آموزگار مطلق هستی
«من»ِ موثر میشوند.
پ.ن:
تقدیم به همهی کسانی که از آنها آموختم. تقدیم به دانشجویانم به ویژه دانشجویان کارشناسی ناپیوستهی تکنولوژی اتاق عمل که تدریس را در این ترم برایم شیرینتر کردند که خوش گفتهاند: «مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد/ غنچهٔ خاموش، بلبل را به گفتار آورد**»
*اینجا یاد آیهی 216 سورهی بقره افتادم که خداوند فرموده: «و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، وبسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛» و کار در بخش روانپزشکی برای من بسیار خیر بود.
** تک بیتی از صائب تبریزی
بدون دیدگاه