یادداشت‌های هفته‌ی سوم اردیبهشت صفر سه


از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان از آنجا که وقت سرخاراندن ندارم، برای اینکه سایت نازنینم هم به روز بماند و از تک و تا نیفتد، به طور هفتگی یادداشت‌هایی را که در طول هفته‌ی پیش نوشته‌ام را می‌خواهم اینجا نیز منتشر کنم.

اول. نوجوان وزیر عزیز

دوست نوجوانم

دوست و همکلاسی عزیزم در درس مشاوره توانبخشی در آموزه‌های اسلامی درباره‌ی ارتباط انسان و جامعه از جمله انسان و خانواده ارائه داشت. استاد در بحث تکمیلی حدیث زیر را عنوان کرد:

“قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : اَلْوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنِينَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِينَ وَ وَزِيرٌ سَبْعَ سِنِينَ فَإِنْ رَضِيتَ أَخْلاَقَهُ لِإِحْدَى وَ عِشْرِينَ وَ إِلاَّ فَاضْرِبْ عَلَى جَنْبِهِ فَقَدْ أَعْذَرْتَ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى.

پيغمبر(صلّى اللّه عليه و آله)فرمود:فرزند تا هفت سال حاكم است و تا هفت سال بعد بنده است و هفت سالۀ سوم وزير است ،اگر در 21 سالگى اخلاقش رضايت بخش شد،كه بهتر و گر نه تيپائى باو بزن كه در نزد خدا معذورى.

حالا با توام نوجوان عزیز ۱۴ تا ۲۱ سال.

بدان و آگاه باش که تو وزیر و مشاور بزرگترهایی. پیشنهاد می‌کنم زمانی که پدر و مادر عزیزت به انجام کاری که دوست نداری وادارت می‌کنند به عنوان مشاور وارد شوی و بدون تلخی درباره‌ی آثار تصمیم اجباری‌شان با آنها به گفت‌وگو بنشینی، پیشنهاداتت را بدهی و البته نظرات آنها را هم بشنوی.

خدا را چه دیدی شاید در این گفت‌وگو هم تو به منظورت برسی هم پدر و مادرت.

پس قهر نکن، فکر نکن ته خط رسیدی، خودت را و جایگاه مشاور و وزیری‌ات را دریاب.

موفقیت تک تکتان را آرزومندم.

دوم. من وحشتناک

از ۸ صبح تا نزدیکی‌های ۲ بعد از ظهر پشت سر هم کلاس داشتیم. خودمان_ من و همکلاسی، همکار و هم اتاقی‌ام _را به غذاخوری رساندیم. ساعت سرو غذا تمام شده بود و فقط غذا را بیرون بر می‌دادند.

با دیدن ظرف‌های یکبار مصرف غذا در دست دوستم، لبخندی زدم و  با خودم گفتم:”خب مشکل غذا گرفتن را اینطوری حل می‌کنم.”

یک لحظه به خودم آمدم. فکر کردم اینکه دلم نمی‌خواهد هفته‌ی بعد را دوستم غیبت کند و دلم می‌خواهد  پا به پای من بیاید و در کلاس‌ها حاضر باشد برای چیست؟

اینطور که از حل مشکل حمل سینی غذا خوشحال شده‌ام گویا مسئله‌ی نبود او فقط به خاطر خودم و نیازهایم است.

این فکر را با صدای بلند گفتم و از دوستم عذرخواهی کردم. بعد فکر کردم یعنی سال‌های سال مادرم را که عاشقش هستم فقط به خاطر رفع نیازهایم دوست داشته‌ام؟

سوم. لطف یا حسرت

دریافت لوح از دکتر حسین دین محمدی ریاست محترم دانشگاه

حکایت آن بنده خدا را شنیدید که حساب باز نکرده بود و مدام گیر می‌داد که برای من ماشین در نمی‌آید؟

 من هم برای انتخاب استاد نمونه مدارک نمی‌فرستادم و مدام غر می‌زدم  ما را که به عنوان استاد نمونه انتخاب نمی‌کنند.

امسال که فراخوان ارسال مدارک برای استاد نمونه شدن را دیدم،  مدارک را ارسال کردم و جداول مربوطه را پر کردم و به خواست خدا و لطف مدیران دانشکده بالاخره یکی از استادهای نمونه دانشکده اعلام شدم.

امروز وقتی مجری خوش صدای برنامه که سابقاً دانشجویم بود اسمم را با کلی تعریف و تمجید برد پا شدم با یک عصا  از سه چهار پله‌ی  مناسب بروم روی سن و لوحم را بگیرم که ریاست محترم دانشگاه لطف کردند خودشان را جلوی سن رساندند و لوحم را به دستم دادند.

بدم نمی‌آمد که می‌توانستم روی سن بروم و در عکس یادگاری اساتید نمونه هم بیفتم، تا این حسرت از دلم گذشت آن یکی فکر پیدایش شد و گفت اگر روی سن سکندری می‌خوردی و زمین می‌افتادی چه؟! پس اینقدر خدا را با خرما نخواه.

خوانندگان عزیز!

 اگر خیال می‌کنید مناسبت‌های مربوط به اینجانب رو به پایان است اشتباه می‌کنید.😄 فردا تولد حضرت معصومه سلام الله علیها است و باز روز ما دخترها و خواهرها هست و ۱۰ روز دیگر هم روز تولد امام رضا علیه السلام است  و روز برادرهای ما خواهرهاست و همین گونه مناسبت‌های اینجانب ادامه دارد.

 عیدتان مبارک.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *