در این ده روز توانستم ۱۳ داستان کوتاه دیگر از آنتوان چخوف بخوانم. از میان این داستانها، بیش از همه با «کبریت بیخطر» و «نقل از دفتر خاطرات یک دوشیزه» انس گرفتم.
۳۰– دزد
ماجرای فیودور استپانیچ است؛ مردی که بهخاطر دزدی تبعید شده و در تبعیدگاه، بهدلیل مرگ پرندهای که در قفس اتاقش بوده، حتی از مسافرخانه هم اخراج میشود. کسی تحویلش نمیگیرد؛ حتی الگای عزیزش که بهخاطر او دست به دزدی زده بود. در مقابل، همشهریاش بارابایف ــ که همراه او محکوم و تبعید شده بود ــ عازم دیدوبازدید عید است و توانسته حتی در تبعید هم برای خودش شبکهای از دوست و آشنا دستوپا کند.
۳۱– مادرزن وکیل
مادرزن میشل پوزیرف مدام به او میگوید که دخترش، لیزا مامونینا، قربانی او شده و اینکه او با کتاب و مجله دخترش را از زندگی انداخته است. میشل میگوید لیزا خودش علاقهای ندارد، اما وقتی مادرزن در را باز میکند، لیزای گریان حرفهای مادرش را تأیید میکند.
۳۲– مرگ یک کارمند
کارمندی به نام ایوان دمیتریچ چرویاکف در تئاتر ناگهان عطسه میکند و پسِ گردن و سر طاس ژنرال بریزژالف را خیس میکند. او بارها و بارها برای عذرخواهی مزاحم ژنرال میشود؛ هرچند ژنرال میگوید اتفاق مهمی نبوده است. سرانجام با فریاد او را از خانهاش بیرون میکند. چرویاکف با گامهایی نااستوار به خانه برمیگردد، با همان لباس رسمی روی کاناپه دراز میکشد و میمیرد.
۳۳– بچه تخس
کولیا، برادر محصل آنا سیمیونونا، مزاحم خلوت نامزدانهی خواهرش با ایوان ایوانیچ لاپکین میشود و برای لو ندادنشان باج میگیرد. اما روز خواستگاری رسمی، کولیا را در باغ پیدا میکنند و گوشش را میکشند. سالها بعد اعتراف میکنند که بزرگترین لذت نفسگیریِ دوران دلدادگیشان همان لحظهای بوده که گوشهای آن بچهی تُخس را میکشیدند.
۳۴– کبریت بیخطر
داستانی جنایی که با ورود مردی جوان به کلانتری و گزارش قتل مارک ایوانویچ کلیائوزوف آغاز میشود. چوبیکفِ بازپرس و دستیارش دیوکوسکی سرنخها را دنبال میکنند؛ از جمله یک قوطی کبریت بیخطر که آنها را به خانهی الگا پترونا میرساند. در نهایت، کلیائوزوف زنده و مست پیدا میشود و توضیح میدهد که الگا او را به حمام خانهاش آورده و حبس کرده بوده.
۳۵– چاق و لاغر
دو دوست قدیمی ــ یکی چاق و دیگری لاغر ــ به هم میرسند. وقتی مرد لاغر میفهمد دوستش مدیرکل شده، شروع به تعظیم و چاپلوسی میکند؛ آنقدر که مرد چاق کلافه میشود و به زحمت خداحافظی میکند.
۳۶– آلمانی حقشناس
راوی از آلمانیای میگوید که با وجود نفرتش از روسها، لطف او را فراموش نمیکند و قدردانِ مهربانی راوی روس است.
۳۷– قیم
راوی ماجرای خواستگاریاش از واروارا، برادرزادهی ژنرال شمیگالف، را تعریف میکند. ژنرال ابتدا تحقیرش میکند، اما وقتی راوی قول میدهد نهتنها از ارث واروارا چیزی نخواهد، بلکه جلوی اعتراض او را هم بگیرد، نظر ژنرال عوض میشود.
۳۸– به اقتضای زمان
دختر و پسر جوانی که «دل داده و قلوه گرفتهاند». با هشدار برادر دختر، زن جوان هم بله را میگوید و هم احتیاط را از دست نمیدهد و تنها از عشق سخن میگوید.
۳۹– در پستخانه
پیرمردی در مراسم ختم همسر جوانش اعتراف میکند که خودش شایعهای ساخته بوده: اینکه زن جوانش با رئیس شهربانی رابطه داشته است.
۴۰– حقوقدان
دختر وزیر دادگستری در سنین مختلف، توصیههای متناقضی دربارهی ازدواج مردان مجرد به پدرش میدهد؛ از ممنوعیت ازدواج جوانها تا تشویق و جایزه دادن به مجردها.
۴۱– نقل از دفتر خاطرات یک دوشیزه
پرویز صیادی فیلم بنبست را بر اساس این داستان ساخته است. دوشیزهای که فکر میکند جوانی عاشقش شده، نمیداند آن مرد دوازده روز زیر پنجرهی خانهشان در کمین برادر دزد او بوده است.
۴۲– دخترِ آلیبون
ملاکی سراغ دوست ملاکش میرود و میفهمد او همراه یک مادموازل انگلیسیزبان به ماهیگیری رفته است. ملاک، هر فرصتی پیدا میکند به زبان روسی به زن توهین میکند.
(آلیبون نامی است که یونانیها و رومیها برای انگلستان به کار میبردند.)
لُندلُندکنان با چخوف (این یادداشت را لندلندکنان بخوانید)
کلمهی «لُندلُند» سیزده بار در جلد اول مجموعهآثار چخوف با ترجمهی سروژ استپانیان آمده است. از این سیزده بار، دهتایش به صورت «لندلندکنان» است؛ یکبار «لندلند و فینفینکنان» آمده، یکبار در جملهی زیر به کار رفته است:
«شماس کلیسا که در جمع ما گرم انباشتن شکم بود، با سرفهای و لندلندی خوشآهنگ، ابراز شک کرد.»
و آخری هم در این جمله:
«در این اثنا صدای اینپهلو و آنپهلو شدن همسایههایم و نیز لندلند آرامشان از پشت تجیر، به گوشم رسید.»
در واژهیاب، «لُندلُند» به معنای «غُرغُر» آمده؛ مشتق از «لند» و «لندیدن»، به معنای سخن گفتن زیر لب، از روی خشم و اوقاتتلخی.
به کمک درمانگرم کشف کردهایم که یکی از ذهنیتهای قوی من، تکانشی بودن است. زیاد هم غُر میزنم. پس میتوانم بگویم امروز لُندلُندکنان این کار را کردم و آن حرف را لُندلُندکنان زدم. اما خدایی «لندلندی خوشآهنگ» دیگر چه صیغهای بود که در آن جمله آمده؟ شما تا به حال غُرغُر خوشآهنگ شنیدهاید؟
البته در آن جمله، شماس دارد خودش را لو میدهد؛ شاید هم من نشنیدهام، چون در چشم لیلی ننشستهام.
مطلب مرتبط:

بدون دیدگاه