فیلم سرزمین خانهبهدوشها (Nomad land) قصهی فِرِن، زنسالخوردهای است که پس از مرگ همسرش -بو- انتخاب کرده که در امپایر بماند و به کار ادامه دهد. اما کارخانهی یواسجی آمریکا ورشکست میشود و شهر هم متروکه. فرن حالا که مجبور به ترک شهرش است همهچیزش را میفروشد و ونی میخرد و انتخاب میکند بهجای بیخانمانی (homeless) خانه نداشته باشد (houseless). یعنی روی پای خود بایستاد و زندگی سخت در ون و کارهای فصلی از کارگری در شعب بستهبندی آمازون تا کارگری در کارخانهی فرآوری چغندرقند را بر ترحمِ زندگی در خانههای دیگران ترجیح دهد.
فرن با اینکه باور دارد:
«فردا و فردا و فردا
وتمام دیروزهایمان
مسیر هر چقدر روشن
باز هم به مرگ ختم میشود
همچون شمعی که به زودی خاموش میشود»
دست از تلاش و کار فصلی برنمیدارد و با شنیدن صحبتهای دوستان خانهبه دوش دیگرش تجربهای برای ما میآفریند تا به قول پدرش در خاطرمان بماند و جاودانه شود. همچون زندگیای که باب برایش تصور میکند: «میتونم آینده رو نگاه کنم و از صمیم قلبم مطمئن باشم که دوباره پسرم رو میبینم، تو دوباره بو رو خواهی دید و اون موقع میتونین در کنار هم خاطرات زندگیتون رو یاد کنید.»
آیا شما این فیلم را تماشا کردید؟
پیشنهاد میکنم فیلم را ببینید و نقد آن را در وبلاگ مرتضی مهراد بخوانید.
بدون دیدگاه