دو یادداشت دربارۀ زندگی چیست؟


زندگی به منزله‌ی مسیر
وقتی دوستانم می‌پرسند که چطور این‌قدر فعالی و به این همه برنامه‌ی کتاب‌خوانی می‌رسی؟ جواب را با یک ضرب‌المثل می‌دهم. بنده‌خدایی اورست را فتح می‌کند، از انگیزه‌ش می‌پرسند و او جواب می‌دهد: «من نمی‌دونم انگیزه منگیزه چیه، من در حال چیدن ریواس به اینجا رسیدم.»
شاید این روشی نبوده باشد که آگاهانه انتخاب کرده باشمش. گمانم از آن زمان که برای فرار از درد به درس خواندن پناه بردم آموختم که سرم را پایین بیندازم و کارهایم را انجام بدهم. برای همین با همه‌ی بی‌علاقگی که به پرستاری زمان ورود به دانشگاه داشتم و در همان اوائل هم فهمیدم که نباید این رشته را می‌خواندم، اما ماندم و خواندمش. وقتی استخدام شدم و به بخش روان‌پزشکی فرستادندم یواش یواش نه تنها از پرستاری به ویژه پرستاری روان بدم نیامد که عاشقش هم شدم.
پس زندگی برای من مسیر است که در بستر آن فعالیت می‌کنم. این گونه نیست که چون مسیر شد برایم مهم نباشد و برایش ارزشی قائل نباشم. اتفاقاً به خاطر سخت راه رفتنم اهمیت مسیر خوب و مناسب‌سازی شده را می‌دانم. پس لطفاً وقتی می‌شنوید که می‌گویم زندگی مسیر است ترش نکنید و قیافه نگیرید و نخواهید توی سرم بزنید که چرا برای خود خود زندگی ارزشِ اصیل قائل نیستم. باور کنید خود مسیر هم برایم اصیل است و وسیله نیست. برایم مهم است که مسیر سنگلاخ نباشد و بتوانم در آن جلو بروم. اگر هم سنگلاخ شد سعی می‌کنم عصاهایم را جاهایی بگذارم که سُر نخورم و زمین نیفتم. اگر کف عصاهایم ساییده شده باشد عوضشان می‌کنم تا کمتر لیزبخورند و زمین نخورم.

زندگی یکپارچه
در حین جلسه‌ی اول سگالینه راحت بازی، داستان، تراژدی، کمدی، ماجراجویی، امیال، بیماری، سرمایه گذاری و نیروانا بودن زندگی را رد کردم. راحت پذیرفتم زندگی به منزله‌ی یک مأموریت است. نظرم با زندگی به منزله‌ی هنر، زندگی به منزله‌ی شرافت، زندگی به منزله‌ی یادگیری و زندگی به منزله‌ی روابط انسانی مثبت بود. اما با به یاد آوردن سخن خداوند که انسان در رنج و سختی آفریده شده است برای رد و پذیرش زندگی به منزله‌ی درد و رنج دو به شک شدم.
پس از جلسه ویس جلسه را دوباره گوش دادم. به مطالب ارائه شده هم سری زدم. برای تمرین این که زندگی چی است و استدلالش دچار شک شدم که بالایی‌ها را تکذیب و تأیید کنم. نتیجه‌ش شد یادداشت دیشبم: زندگی به منزله‌ی مسیر.
امروز در جلسه‌ی کتابخوانی انسان در جستجوی خویشتن در فصل ریشه‌ی درد و ناراحتی ما وقتی داشتم نقطه‌ی ثقل ارزش‌ها در جامعه را می‌خواندم که می‌گفت: «واقعیت این است که ما در نقطه‌ای از تاریخ زندگی می‌کنیم که یک شیوه‌ی زندگی در تشنجات مرگ و شیوه‌ای دیگر در حال زاده شدن است.»، باز یاد تمرین زندگی چی است و استدلالی که باید بیاورم افتادم.
در ادامه‌ی ‌خواندن کتاب از این پاراگراف هم خوشم آمد: «در پایان سده‌ی نوزده و آغاز سده‌ی بیست چند تن از انسان‌های فرهیخته، پارگی و چند تکه‌گی شخصیت مردمان را، که در حال رویدادن بود احساس کردند. هنریک ایبسن در ادبیات، پال سزان در هنر و زیگموند فروید در شناخت طبیعتِ انسان. هر سه عقیده داشتند که انسان امروزی باید برای زندگی خود وحدت و یکپارچگی تازه‌ای فراهم کند.»
می‌دانم چرا از این پاراگراف خوشم آمد. دنبال تعریفی بودم که زندگی را یکپارچه و منسجم بداند که گاهی تراژیک می‌شود و گاهی کمدی. ماجراجویی، امیال، بیماری، سرمایه گذاری و نیروانا همانقدر امکان حضور داشته باشند که مأموریت، هنر، شرافت، یادگیری و روابط انسانی. راستش دلم کلی را می‌خواهد که بیش از جمع اینها باشد. همان کلی که گشتالت می‌گوید. شاید همین میلم بود که باعث شد بنویسم: « زندگی برای من مسیر است که در بستر آن فعالیت می‌کنم.»
البته کتاب انسان در جستجوی خویشتن رولو مِی در ادامه با آخرین بزرگمرد دوران گذشته دانستن ایبسن، سزان و فروید می‌گوید: «آنان معیارها و ارزش‌هایی را هدف قرار داده‌اند که متعلق به سه سده‌ی گذشته بوده است و روش‌هایی را پیش گرفته و پیشنهاد کرده‌اند که، با تمام اهمیت و تداومی که داشته و دارد، در واکنش به اوضاع و احوال دوران خودشان بوده است، یعنی دوران پیش از “تهی بودن”.»
این بخش کتاب سورن کی‌یرکگور، فردریک نیچه و فرانزکافکا را بینش‌سازان دورانی می‌داند که از نیمه‌ی سده‌ی بیست در حال شکل گرفتن است. «این سه متفکر درهم‌ریزی و نابودی ارزش‌ها و احساس تنهایی، تهی بودن و اضطرابی که ما را درخود خواهد گرفت پیش‌بینی کرده و نشان داده‌اند که ارزش‌های گذشته‌ تاریخ مصرفشان گذشته است.» کتاب این بخش را با پاراگراف زیر تمام می‌کند: «به نظر نیچه راه خروج از مغاک هراسناکی که در آن هستیم یافتن مرکزیت تازه برای ارزش‌های تازه است و می‌گوید “راه‌حل پیشنهادی من” “ارزیابی مجدد همه‌ی ارزش‌ها” و خودنگری و خودآزماییِ نوع انسان در کل است. خلاصه اینکه ارزش‌ها و هدف‌هایی که در گذشته عمومیت و مرکزیت داشته‌اند دیگر پابرجا و قانع‌کننده نیستند. ما هنوز برای ارزش‌های زمان خود مرکزیتی نیافته‌ایم که در انتخاب هدف‌هایمان راهنمایمان باشد و از گیجی و سردرگمی و اضطراب و ناتوانی در انتخاب راه و رسم زندگی نجاتمان دهد.»
با همه‌ی این توضیحات فعلاً زندگی مسیر است تا ببینم بعدها چه پیش می‌آید.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *