45- قمر در عقرب. هوشنگ عاشورزاده/ از مجموعه داستان 4 تصویر
در جلسهی ششم 100 داستان شش استاد کلانتری تکلیفمان را نوشتن داستانک با لحن خودمان مشخص کرد. داستان قمر در عقرب را که خواندم احساس کردم استاد کلانتری این را نمونهی داستان نوشته شده با لحن کودک دبستانی فرستاده است تا برای انجام تکلیفمان نمونه داشته باشیم.
قمر در عقرب داستان دختر دبستانی است که به همراه پدر، مادر و برادر کوچکترش زندگی میکند از صحبت دختر با خودش که ویژگی بچهها در این سن است و صحبت دختر با عروسکش متوجه میشویم که او مادری غرغری دارد که البته غرولند کردن را گویی به ارث برده چون خالهی دختر هم بسیار غرغری است.
پدر دختر که از دانشگاه به خاطر فعالیتهای سیاسی اخراج شده، مدتی رانندگی کرده و خرج خانه را درآورده. پس از تصادف و داغون شدن ماشینش داستان نویسی را به عنوان شغل انتخاب کرده است.
داستان را دختر قایمکی میخواند و زندگی خودشان را در آن مشاهده میکند. این که زن داستان مدام همسرش را سرزنش میکند و به زندگی را به او سخت میگیرد. در آخرهای داستان مرد خود را به دار میآویزد. دختر وحشت زده شب خوابش نمیبرد و اتاق پدر را زیر نظر دارد. وقتی اوضاع را بحرانی احساس میکند وارد اتاق پدر میشود و پدر را سخت در آغوش میگیرد. پدری که ناامید به صندلی و سقف چشم دوخته بود و در حال طرحریزی نقشهی دار زدن خود بود اگر دخترش نمیرسید.
مقایسهی دو نسخهی داستان
نسخهی جدید: گاهی وقتا مدادو میذاشت بیخ گوشش و سرشو میگرفت لای دستاش و مثه خل و چلا با خودش حرف میزد.
نسخهی قدیم: گاهی وقتها هم مدادرو میذاشت بیخ گوشش و سرش رو لای دستهاش میگرفت و مثه خل و چلها با خودش حرف میزد.
نسخهی جدید: سرمو رو سینهاش میذارم. چشمهامو میبندم و به صدای تاپ تاپ دلش گوش میدم.
نسخهی قدیم: سرم رو به سینهاش تکیه میدم. چشمهام رو میبندم و به صداهای دور و گنگ شب گوش میدم.
46- مالک دوزخ.هوشنگ عاشورزاده/ از مجموعه داستان 4 تصویر
مالک دوزخ همان داستان قمر در عقرب است. داستان قمر در عقرب را دختر خانواده روایت میکرد. مالک دوزخ را زن غرغروی خانواده روایت میکند. مدام همسرش را که داستان نویس سیاسی است را دعوا میکند. به او سرکوفت میزند و مچش را میگیرد.
تفاوت لحن در داستان مالک دوزخ که با عبارت «بازم اوضاع قمردر عقربه» تمام میشود نسبت به داستان قمر در عقرب واضح است. راوی غرغروی داستان مالک دوزخ از کلماتی چون اسطقس (اساس، اصل، پایه، رکن، عنصر، مایه)، پیزر لا پالونش میذارن (تملق کسی را گفتن)، به تریج قباش برمیخوره، چُسکی، شاخ غولو شکسته، قهر ورچسونده (قهر کرده)، سر بابات رو تو اتاق چال کردی و… استفاده میکند که این کلمات را در داستان قمر در عقرب و لحن کودک داستان نمیبینیم.
47- اسفند بر آتش. هوشنگ عاشورزاده/ از مجموعه داستان 4 تصویر
داستان سوم 4 تصویر را راوی سوم شخص روایت میکند. عصر جمعه بابا مانا و نیکی را با خودش به پارک برده است. بچهها با هم کَل کَل میکنند. وسط بحثشان از بابا هم سوالاتی دربارهی اینکه چرا کار و پول ندارد میپرسند. به بابا از قول بزرگترها میگویند که نویسندگی شغل حساب نمیشود. بابا نمیدانم خمار شده است یا حرفهای بچهها درد به جانش میاندازد. دچار توهم هم میشود. میبیند دایناسور پارک زنده شده و دارد نیکی را زنده زنده میخورد. بعد از سرسره بازی روی دایناسور پارک میروند قسمت باغ وحش پارک. دیدن عقابی که پایش زنجیره شده و بالزدنهایش برای پرواز بینتیجه میماند درد افتاده به جان مرد را بدتر میکند. نفس عمیق کشیدن هم فایده ندارد و سر مرد آرام آرام خمیده میشود و روی شانهاش میافتد.
48- شقالقمر. هوشنگ عاشورزاده/ از مجموعه داستان 4 تصویر
داستان شقالقمر به صورت گفتوگویی روایت میشود. امیدی دوست ایرج یک داستان به اسم شقالقمر نوشته ولی برای نوشتن بیشتر به خاطر درگیری مدام با زنش سر کهنه شستن بچه و با ایرج سر نحوهی دیدن مردم جدل میکند. در واقع این داستان توضیح جملهای است که بچهها در داستان قبل از زبان عمو امیدی نقل کردند و آن اینکه از هنر پول در نمیاد.
درست است که داستان نقاشی هم داشت ولی خیلی از کلمهی گُه استفاده کرده بود و حوصلهام را سر برد.
بدون دیدگاه