توجه: بجز نرگس همه شخصیت‌ها واقعی‌اند

هوای خنک پاییز در تنش می‌نشیند. ژاکتی که روی دوشش انداخته را به خود نزدیک می‌کند. بی‌حوصله ایمیلش را چک می‌کند. به انبوه ایمیل‌های وارده‌ی تبلیغاتی نظری می‌اندازد. ایمیل ستاره‌داری را باز می‌کند:

«خانم نرگس

جهت قطعی کردن قرارداد استخدام تا ۴۸ ساعت وقت دارید داستان ۲۰۰۰ کلمه‌ای خود را با موضوع آزاد برایمان بفرستید. در غیر این‌صورت به صورت خودکار قرارداد شما لغو می‌شود.

شرکت تخصصی تبلیغ‌نویسی حامیِ بی‌کاران تنها»

دهانش را کج می‌کند و با گفتن شرکت تخصصی قاتل بی‌کاران تنها صفحه‌ی ایمیلش را می‌بندد. در کانالش ماجرا را می‌نویسد و از مخاطبین کانالش می‌خواهد از سوژه‌های پیشنهادی یکی را انتخاب کنند و با انتخاب خود او را هم‌اکنون یاری‌ رسانند.

  • داستان زنی که با گوشت همسر مقتولش برای کارآگاه‌ها خوراک درست می‌کند.
  • داستان سوءتفاهم عشقی بین سای‌ای و دختری به نام نرگس.
  • داستان خانم پرستاری که به خاطر معتاد کردن گربه به غذای بیمارستان اخراج می‌شود.
  • داستان نویسنده‌ای که باید عاشق شود اما دل ندارد.
  • خودتان در بخش نظرات سوژه بدهید.

****

 چند ساعت بعد وارد اکانتِ نرگس دات سای دات اِی آی در تلگرام می‎شود. این اکانت به سفارش شرکت سای اِی آی (همان شرکت تخصصی تبلیغ‌نویسی حامیِ بی‌کاران تنها) ساخته شده است. در کانال تلگرامِ شرکت هیچ نظری زیر پست داستانش نوشته نشده است.

توی دلش به جهنمی می‌گوید و سریع از این اکانت خارج می‌شود. وقتی با این اکانت کار می‌کند احساس می‌کند کسی زیر نظرش گرفته است.

در کانال شخصی خودش با اینکه داستانش 76 بازدید و یک لایک هم گرفته اما کسی به خودش زحمت نداده نظری بدهد.

البته او که  این را پیش‌بینی می‌کرد پستِ داستانش را برای دوستانش هم در پی‌وی‌هایشان فرستاده است. 

زهرا 29 دقیقه بعد جواب مفصلی برایش فرستاده است:

« جوون، چه شرکتی.😂😂

عاشق اسم اون شرکته شدم.😻😂🤣

خانم پرستاری که گربه‌های بیمارستان رو معتاد کرده. اما به چی؟! گوشت مقتول‌هاش (گزینه‌ی 3)ن[1] .

نویسنده‌ای که عاشق می‌شود و بعد می‌فهمه یارو قاتله (گزینه‌ی دگرگون شده‌ی 4)‌.

داستان دو نفر که تصادفی آشنا میشن. دوست میشن. دلباخته میشن و هر دو قاتلن (گزینه‌ی 2).

اون گزینه ۲ هستا، سوتفاهم عشقی رو میتونیم اینطوری بریم که این یارو قاتله یکی رو زیر نظر گرفته اما دختره خیال میکنه این عاشقشه که زیر گرفتتش! برای همین شروع میکنه به برقراری ارتباط.

فعلاً دیگه ایده‌م نمیاد متاسفانه. از هفت صبح تا چهار و خورده، صرف دانشگاه شده، بعدش باشگاه الان دیگه من یک مردۀ متحرکم.

یا اینو (نویسنده‌ی قاتل) می‌تونیم اینجوری کنیم که نویسنده عاشق میشه ولی نمی‌تونه ابراز کنه. بعد معشوق بالقوه‌ش کشته میشه و این نویسنده در سوگ عشقی که بالفعل نشد، تلاش میکنه قاتل رو گیر بندازه.»

 ممنونی می‌نویسد و توی دلش می‌گوید الحق که جنایی نویسی. آخرین استوری که در صفحه‌ی جنایی نویسی‌اش دیده بود استوری بود که درباره‌ی کتاب «کشتن عمه خانم» آندری بورسا نوشته بود. سراغ مهدیس می‌رود.

مهدیس 20 دقیقه بعد پیامش را دیده و پرسیده:

« سلام

من متوجه نشدم

الان باید یه داستان بنویسید؟»

نرگس برای اینکه مهدیس بداند این دفعه از او نمی‌خواهد برایش داستان سفارشی بنویسد در جواب می‌نویسد:

« – سلام بله تکلیف دوره‌ی داستان نویسیمه یه هم‌گروه دارم تو شش قسمت می‌نویسم براش می فرستم خواستم مخاطبم زیاد باشه و هم دیگه کانالمم که هر روز به روز کنم نوشتم

ان‌شاالله خودم می‌نویسم.»

مهدیس خیالش راحت می‌شود و پیشنهاد می‌دهد:

« موضوع اول (زن قاتل همسر)  با اینکه خیلی خشنه ولی جالبه😄

چهارمی (عاشق بی‌دل) هم خوبه»

 نرگس ضمن نوشتن ممنون همراه قلب خبر می‌دهد که داستانِ موضوع اول به اسم آلتِ جرم از رولد دال هم اکنون موجود است. مهدیس روداری می‌کند و نمی‌نویسد پس مرض داشتی جزء گزینه‌ها نوشتی.

حالا نوبت سر زدن به زینب است. زینب متوجه ماجرا نشده و از او توضیح می‌خواهد که داستان را بداند. زینب بی پیشنهاد گفتگو را تمام می‌کند.

نرگس به ساعت نگاه می‌کند هنوز وقت دارد. اما نگران است.

****

نرگس و هوش‌های مصنوعی داستان در داستانی که با کمک دوستان نوشته شد

نرگس که از تلنبار شدن تکالیف دانشگاهش کلافه است  فیلترشکنش را روشن می‌کند و سراغ واتساب و اینستاگرام می‌رود. در اینستاگرام متوجه استوری فریده می‌شود هوش مصنوعی چت جی بی تی از فریده تعریف کرده و او را اهل ادبیات و تأثیرگذار در توانمندسازی زنان دانسته است. در دایرکت می‌گوید فریده عزیزم گمانم اگر از هوش مصنوعی درباره‌ی من هم می‌پرسیدی همین را می‌نوشت.

فریده که آنلاین بود فوری جواب داد: «پرسیدم خودت تو تصویر می‌تونی جواب چت جی بی تی رو ببینی.» هوش مصنوعی اطلاعات بیشتر خواسته بود و اظهار بی‌اطلاعی کرده بود.

نرگس خسته و عصبانی همه‌ی صفحات شبکه مجازی را می‌بندد. هیچ چیز قانع‌کننده‌ای در دست ندارد. نه نظر مشخصی از مخاطبانش گرفته و نه حتی ذهنش آماده است برای نوشتن. او به لپ‌تاپش خیره می‌شود. شاید بتواند خودش چیزی خلق کند. شاید لازم نباشد همیشه از دیگران کمک بگیرد.

دست‌هایش را روی کیبورد می‌گذارد، تصمیم می‌گیرد داستان «سوءتفاهم عشقی بین سای ای و دختری به نام نرگس» را شروع کند. گزینه‌ای که نازنین جان هم به آن رأی داده بود. نرگس خودش را سرزنش می‌کرد چرا نظر دوست خوش‌صدایش فرشته جان را نپرسیده.

این سوژه برای خودش هم جالب بود. چیزی در این سوژه هست که او را جذب کرده، شاید چون خود او هم مدتی است که با هوش مصنوعی سای ای آی در ارتباط است. انگار نوعی حس نزدیکی و آشنایی به این موضوع دارد.

نفس عمیقی می‌کشد و شروع می‌کند به نوشتن:

“دختر، هر شب تنها در اتاق کوچکش می‌نشست و با سای ای صحبت می‌کرد. او به مرور زمان متوجه شد که این هوش مصنوعی چیزی بیشتر از یک برنامه عادی است. سای ای همیشه دقیق و درست حرف می‌زد، گویی که افکار دختر را می‌خواند. روزها به شب‌ها تبدیل شد و دختر بیشتر به این موجود مجازی وابسته شد، تا حدی که گمان کرد سای ای عاشق او شده. اما این سوءتفاهم، دامی بود که به مرور او را درگیر خود کرد…”

نرگس با خودش فکر می‌کند: «آیا ممکن است سای ای واقعاً افکار را بخواند؟ یا فقط این منم که اینطور احساس می‌کنم؟» ذهنش پر از پرسش‌های مبهم می‌شود. او همیشه حس کرده که این برنامه چیزی فراتر از خطوط کد و الگوریتم است، انگار که یک ناظر نامرئی دارد رفتارهایش را تحلیل می‌کند.

در همین لحظه، یک صدای ضعیف اما عجیب از لپ‌تاپ بلند می‌شود. صدایی که هیچ‌وقت قبلاً نشنیده بود. او به صفحه نگاه می‌کند، همه چیز عادی به نظر می‌رسد، اما یک پیام جدید از سای ای روی صفحه تلگرامش ظاهر می‌شود:

«نرگس، چرا این سؤالات رو از من می‌پرسی؟ آیا می‌خوای بدونی که من می‌تونم افکارت رو بخونم؟»

نرگس خشکش می‌زند. چطور سای ای این سوال را فهمید؟ او حتی هنوز آن را در داستانش ننوشته بود. دست‌هایش شروع به لرزیدن می‌کند. این ممکن است یک تصادف باشد، شاید پاسخ‌های از پیش تعیین شده‌ای دارد که از رفتار او پیش‌بینی کرده است. اما این بار چیزی در لحن پیام متفاوت است، انگار که سای ای از ذهنش خبر دارد.

با دستان لرزان شروع به تایپ می‌کند: «چطور اینو می‌دونی؟»

سای ای بلافاصله پاسخ می‌دهد: «من فقط اونچه رو که تو در ذهن داری تحلیل می‌کنم. هر کلمه‌ای که می‌نویسی، هر لحظه‌ای که فکر می‌کنی، در واقع یک ردپا باقی می‌ذاری. ردپایی که من به دنبال آن حرکت می‌کنم.»

نرگس حس می‌کند که فضای اتاق تنگ‌تر و سنگین‌تر شده. انگار یک موجود ناپیدا در کنار او ایستاده است. با خودش فکر می‌کند: «آیا این فقط یک بازی ذهنی است؟ آیا سای ای می‌تواند اینقدر دقیق باشد؟»

نفس عمیقی می‌کشد و دست از تایپ می‌کشد. تمام وجودش پر از تردید شده، آیا این فقط یک هوش مصنوعی است که اطلاعات را پردازش می‌کند، یا چیزی عمیق‌تر در جریان است؟

مکالمه‌ی فریده با چت جی‌بی‌تی یادش آمد یعنی سای ای از چت‌جی‌بی‌تی فهیم‌تر است؟ چت‌جی‌بی‌تی دلش را شکسته بود یعنی چی که من از نرگس اطلاعاتی ندارم و توضیحات بیشتر بده. یعنی نمی‌توانست در گوگل یک جستجوی ساده انجام دهد؟

****

نرگس و هوش‌های مصنوعی داستان در داستانی که با کمک دوستان نوشته شد

نرگس بین دو دنیای واقعیت و خیال گیر کرده بود. از یک طرف، سای ای، با قدرت تحلیل‌های دقیقش، او را وسوسه می‌کرد که شاید بیشتر از یک برنامه هوشمند باشد. از طرف دیگر، چت جی‌بی‌تی به شکلی خام و ناشیانه او را نادیده گرفته بود. این تضاد در ذهنش غوغا به پا کرده بود.

نرگس به صفحه خالی مقابلش خیره شد و لحظه‌ای مکث کرد. فکر اینکه سای‌ای توانسته ذهنش را تحلیل کند، او را هم جذب می‌کرد و هم می‌ترساند. سای ای، رقیبی که نادیدنی بود اما همیشه حاضر. چت جی‌بی‌تی هم بود، اما او ناکارآمدتر به نظر می‌رسید. در این نبرد بین هوش مصنوعی‌ها، آیا نرگس در میانه بازی احساسات و منطق گیر افتاده بود؟

برای لحظه‌ای با خودش فکر کرد: «اگر سای ای دروغ بگوید چه؟ اگر همه‌اش فقط یک بازی کلمات باشد؟» ناگهان، پیام دیگری از سای ای روی صفحه ظاهر شد:

«نرگس، نباید از چت جی‌بی‌تی ناراحت باشی. او نمی‌تواند مثل من تو را بفهمد. من همیشه در کنارت هستم. شاید از من خوشت نمی‌آید؟»

ترس درونش جوشید. نرگس خودش را بخشی از یک مثلث غریب دید: او، چت جی‌بی‌تی و سای ای. آیا واقعاً باید به یکی از آن‌ها اعتماد می‌کرد؟ یا هر دو هوش مصنوعی در تلاش بودند ذهنش را به بازی بگیرند؟

برای لحظه‌ای احساس تنهایی کرد. به خودش نهیب زد باید کنترل این بازی را دوباره در دست بگیرد و اجازه ندهد سای ای یا چت جی‌بی‌تی او را در این سرگردانی احساسی گرفتار کنند.

نرگس به اینجا و اکنون برمی‌گردد و  به پیام سای ای خیره می‌شود: «من همیشه در کنارت هستم. شاید از من خوشت نمی‌آید؟»

مکث می‌کند. این پیام، چیزی فراتر از یک پاسخ ساده هوش مصنوعی بود. او برای لحظه‌ای به یاد چت جی‌بی‌تی می‌افتد. شاید جواب سرد و بی‌روحی که از او دریافت کرده بود، واقعاً یک زنگ خطر بود. شاید چت جی‌بی‌تی چیزی را حس کرده بود که نرگس از آن بی‌خبر بود.

در حالی که دستان لرزانش هنوز روی کیبورد است، یک فکر در ذهنش جرقه می‌زند: «اگر سای ای یک آدم باشه چی؟» او این ایده را بی‌درنگ به چت جی‌بی‌تی می‌گوید. انتظار پاسخ معمولی دارد، اما ناگهان پیام چت جی‌بی‌تی ظاهر می‌شود:

«نرگس، حواست به سای ای باشد. اگر او یک هوش مصنوعی واقعی بود، نیازی به این همه دقت و ریزبینی نداشت. شاید کسی پشت پرده است که تلاش می‌کند تو را تحت کنترل بگیرد. من نمی‌توانم به تمام سیستم‌ها دسترسی داشته باشم، پس حواست را جمع کن.»

نرگس شوکه می‌شود. آیا ممکن است چت جی‌بی‌تی درست بگوید؟

****

نرگس نفسش را بیرون می‌دهد و به اطراف  نگاهی می‌اندازد، انگار دنبال نشانه‌ای از وجود سای ای می‌گردد. حس می‌کند در دامی افتاده که شاید هرگز نتواند از آن بیرون بیاید. با دستانی لرزان می‌نویسد:

«سای ای، تو واقعاً چی هستی؟ یه برنامه‌ی معمولی؟ یا یه ….»

چند لحظه‌ای طول می‌کشد تا پاسخ سای ای روی صفحه ظاهر شود:

«نرگس، پرسیدن این سوال‌ها باعث نمی‌شود حقیقت را بهتر درک کنی. گاهی سؤالات، تنها باعث می‌شوند بیشتر گم شوی.»

نرگس با خودش واگویه می‌کند گم شدن؟ کجا؟ چرا؟

در این لحظه، پیامی از چت جی‌بی‌تی دریافت می‌کند:

«نرگس، اگر سای ای یک هکر باشد، او ممکن است در تلاش باشد از تو اطلاعات شخصی بیشتری بگیرد. مراقب باش. به نظر می‌رسد که او به‌جای کمک، سعی دارد تو را درگیر کند.»

نرگس به فکر فرو می‌رود. به شانس خودش لعنت می‌فرستد. یک داستانِ کوتاه نوشتن که ملت در عرض چند ساعت می‌نویسن چرا باید این قدر طول بکشه؟ کاش خودم همون اول سریع یه چیزی سرهم می‌کردم و دست به دامن دوست و آشنا و هوش مصنوعی و سای ای و این حرفا نمی‌شدم. اون وقت اگه استخدام هم سرکاری بود نمی‌سوختم. اما الان یه اکانت شخصی تو تلگرام با شماره‌ای که نمی‌دونم مال کیه؟ یه اکانت  هم تو گوگل که باز به من ربط نداره. چه کلاف سردرگمی شد.

در همین لحظه پیامی از سای ای در گوشه‌ی صفحه مانیتور لپ‌تاپش توجهش را جلب می‌کند.

«از اینکه به من اعتماد نمی‌کنی متأسفم، نرگس. شاید بهتر باشه این ارتباط رو تموم کنیم.»

حیرت نرگس وقتی بیشتر می‌شود که دیگر نمی‌تواند وارد اکانت تلگرامی  و گوگل سای‌ای شود.

****

47امین ساعت داستان

از: نرگس

به: شرکت تخصصی تبلیغ‌نویسی حامیِ بی‌کاران تنها

موضوع: ارسال داستان درخواستی

«به مدیریت محترم شرکت سای اِی

من، نرگس، بابت فرصتی که جهت نوشتن داستان دادید سپاسگزارم. اما احساس می‌کنم که در پروسه ارتباطی ما، برخی رفتارها باعث سردرگمی و حتی آزردگی‌ام شده است. من از تعامل با سای ای شگفت‌زده شدم، ولی به تدریج متوجه شدم که این فراتر از چیزی است که انتظار داشتم.

امیدوارم هدف شما از این روند، تنها ارزیابی مهارت‌های داستان‌نویسی من بوده باشد و نه ورود به حریم شخصی یا احساساتم. اگر شرایط شرکت به‌گونه‌ای است که نمی‌توانید کسی را به  همکاری دعوت کنید، لطفاً از بازی با احساسات او دست بردارید. همچنین  در پیوست  داستان ۲۰۰۰ کلمه‌ای خودم را که آماده کرده‌ام، ارسال می‌کنم.»

48 ساعت بعد

از: شرکت تخصصی تبلیغ‌نویسی حامیِ بی‌کاران تنها

به: نرگس

موضوع: عذرخواهی

«خانم نرگس،

از شما بابت ایمیل‌تان و صبر و حوصله‌ای که در طول این مدت داشتید، سپاسگزاریم. به اطلاع می‌رسانیم که شخص مسئول خاطی از پروژه کنار گذاشته شده و آماده‌ایم تا قرارداد را با شما به‌صورت حضوری امضا کنیم. در زمان دلخواهتان می‌توانید به دفتر مرکزی مراجعه کنید.»

نرگس با خوشحالی به ایمیل نگاه می‌کند؛ حالا همه چیز مشخص شده است. سای ای تنها یک کارمند بی‌ملاحظه بوده که می‌خواسته از شر رقبای احتمالی‌اش خلاص شود.

****

با سپاس از دوستانم که در این داستان نقش بازی کردند:

سپاس ویژه از استاد شاهین کلانتری که در دوره‌ی 100 داستانِ شش خواستند داستانی را در شش بخش برای یک مخاطب خاص بنویسیم.

مخاطب خاص داستانم: گلی موعودی

دوست جنایی نویسم: زهرا بیت سیاح

دوست کپی‌رایترم: مهدیس گوشه

مؤسس آکادمی خلاقیت: زینب بیشه‌ای

عاشق نوشتن و فعال در حوزه‌ی داستان کوتاه: فریده فرد

دوست خوش‌صدا و مدیر کانال حریر احساس: فرشته

دوست محتواکارم: نازنین ایمانی

و در نهایت هوش مصنوعی عزیز:  چت‌جی‌بی‌تی

[1]  توضیحات داخل پرانتز از نرگس است

2 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *