چند یادداشت در هفته دوم شهریورماه 1403


روز جهانی نامه‌نگاری 1 سپتامبر 

مهناز صوفی نویسنده‌ی کتاب عشق آهنی در پیج خود پستی گذاشته و ۱ سپتامبر را بزرگداشته و البته سایتی را هم برای نامه‌نگاری معرفی کرده بود.

وقتی کودکی‌ات در دهه‌ی شصت بگذرد، روزهایی که دفاع مقدس در جای جای این سرزمین جاری بود،  نامه و نامه‌نگاری اهمیتی دیگر برایت پیدا می‌کند.

یادم هست آن‌روزها یکی از همسایه‌ها آمد دم درخانه‌ی‌مان و گفت چند روز دیگر به جبهه برمی‌گردد و اگر نامه‌ای و پیامی داریم دست به کار شویم تا او به دست عموجان برساند. من هم نشستم و نامه‌ای با سوز و گداز نگاشتم. قرار شد فردا ببریم و به آقای همسایه بدهیم. صبح که از خواب بیدار شدم صدای گفتگوی خانواده را شنیدم. مادربزرگ با ذوق و شوق داشت با عموجان صحبت می‌کرد. یادِ نامه‌ی ناکامم افتادم و بغض کردم و با همان بغض به عموجان گفتم چرا آمدی و صبر نکردی نامه‌ی من به دستت برسد؟ 😁

دبیرستان هم یک سالی به همدیگر آدرس دادیم تا در تعطیلات سه‌ماهه‌ی تابستان نامه‌ای بنویسیم  و از حال هم باخبر شویم. مدت‌ها نامه‌ی دوستم را داشتم که انشای خواندنی و طنز درباره‌ی تابستانی بود که گذرانده بود. یادم هست نوشته بود درکارخانه‌ی ایران‌ول استخدام شده و چند تا سفر رفته.  منِ ساده هم فکر کردم واقعاً رفته سرکار و متوجه نشده بودم که منظورش این است که به مسافرت رفته است.

یک نامه هم از معلم مهربانم داشتم که درست‌تر جواب نامه‌ام را داده بود. خودم هم تا معلمی که دوست داشتم_ اغلب معلم‌های دروس ریاضی_ به مرخصی مثلِ مرخصی زایمان می‌رفت دست به کار می‌شدم و نامه می‌نوشتم و دلتنگی خودم را در نامه ابراز می‌کردم. یادم هست دوران دانشجویی وقتی سوار اتوبوس بودم و معلم هندسه‌ی دبیرستانم را دیده بودم و ذوق زده احوالش را می‌پرسیدم از ذوق بچه‌ها گفت و اینکه یکی برایش یک نامه‌ی پر سوز و گداز فرستاده بود. یادم هست که خجالت‌زده به معلممان گفتم که من همان دانش‌آموزش بودم. در زمان ریاست جمهوری دکتر احمدی‌نژاد در سایت یکی دو نامه‌ی الکترونیک ثبت کرده بودم که جواب پستی نامه‌ها آمد و کلی من را ذوق زده کرد.

بعدها خواندن کتابِ نامه‌های بلوغ و نامه‌ای به بهشت استاد علی صفایی چقدر به دلم نشست.

امشب هم که متوجه شدم روز جهانی نامه‌نویسی است، برایم سوال پیش آمد که چه کسی این روز را روزِ جهانی نامه‌نویسی ثبت کرده‌ است؟

گوگل عزیز فوری مسئله را حل کرد و مشخص شد نویسنده، هنرمند و عکاس استرالیایی به نامِ ریچارد سیمپکین که عاشق نامه‌های دست نویس بود این روز را در ۲۰۱۴ به ثبت رسانده است.

البته شروع نامه‌نویسی روی برگ گیاهان و پوست درختان به ۵۵۰ سال قبل از میلاد بر‌می‌گردد. ۵۰ سال بعدش  آتوسا ملکه ایرانی نامه‌ای می‌نویسد و نامه‌نویسی سلطنتی از این تاریخ شروع می‌شود. در همین رابطه و نگارش نامه‌های سلطنتی، هنری هشتم هم نامه‌ای عاشقانه به آن بولین می‌نویسد که بعدها همسر دومش می‌شود.

سرانجام نامه‌نگاری در سال ۱۸۴۰ با اختراع تمبر پستی به نام پنی بلک در بریتانیا اعتبار پیدا می‌کند.

البته من امسال دو نامه‌ی دست نویس هم از دوستم مهوین دریافت کردم که بسیار خوشحالم کرد.

نعمت یا اسباب حواس‌پرتی 12 شهریور 1403 

۱. کمان‌دار بی‌دستی که طلای این بخش را در مسابقات پاراالمپیک از آنِ خود کرد. میترا جاجرمی یادداشتی با عنوان کمان‌دار بی‌دست نوشته که می‌توانید در کانالِ او آن را بخوانید.

۲.  فیلم دوم هم dos Santos Araujo شناگر بی‌دست طلاآور پاراالمپیک را نشان می‌دهد.

لیام مالون با بیماری فیبولا همی میلیا که در پاراالمپیک ۲۰۱۶ مدال طلا و نقره‌ی دومیدانی را از آنِ خود کرده در سخنرانی خود در تِد می‌گوید: 《پدرم اغلب می‌آمد توی اتاقم و گوشه‌ی تختم می‌نشست و به من اطمینان می‌داد که سختی‌هایم به خاطر معلولیتم نیست بلکه نتیجه‌ی مهندسی و تکنولوژی ضعیف هست.》

راستی من فکر می‌کنم در بیشتر افراد سالم نسبت به بیشتر افراد دارای معلولیت خود سلامتی اندامها باعث حواس‌پرتی هست و شاید اگر تکنولوژی به یک میزان در بین افراد پخش شود این افراد دارای معلولیت هستند که در زندگی برنده می‌شوند. البته شاید.

امروز چند بار به کانال دغدغه‌های مسعود سر زدم. آقای رئیس دولت چهاردهم برای نویسنده خوب شدن استمرار لازم است. ☺️

رویای عموجان و مادام کاملیا دو تا کتاب صوتی که گوش دادم

زنان، من و کتاب صوتی 13 شهریور 1403 

این هفته دو کتاب صوتی یکی در طاقچه و دیگری در کتاب‌راه گوش دادم.

اولی کتابِ رویای عموجان از داستایوفسکی بود که با صدای رضا عمرانی شنیدم. در این کتاب تلاش‌های زنی خبرچین به اسم ماریا الکساندراونا روایت می‌شد که در تلاش بود دخترش زینا را به ازدواج پیرمرد ثروتمند و نامتعادل مشهور به عموجان درآورد. در بخشی از این کتاب شنیدم:
《زینا از فرط بی صبری پای خود را به زمین کوبید و گفت:
-عجب گیری کردم! عجب سرنوشتی نصیب من شده؟
می‌دانید چرا مزخرف و پوچ می‌دانم؟ چون استفاده از این پیرمرد بیچاره مجنون و فریفتن او برای اینکه شوهر من بشود یعنی اینکه من زن یکنفر پیرمرد معلول و مفلوک بشوم تا پولهایش را به جیب بزنم و بعد هر روز در انتظار مرگش باشم به نظر من نه فقط مزخرف بلکه عمل بسیار پستی است مادرجان من به شما تبریک و تهنیت نمی‌گویم که چنین افکار و آرزوهایی دارید.》

دومی کتاب مادام کاملیا از الکساندر دومای پسر بود که با صدای حامی قنبرزاده کتاب را شنیدم. راوی، کتابِ مانون لسکو را از حراجی اموال به جا مانده از زنی بدکاره مرده به اسم مارگریت گوتیه برای رو کم کنی بقیه‌ی خریداران به چندین برابر قیمت می‌خرد که در داخل کتاب نوشته شده است: 《مانون به مارگریت:
《حقیر》
امضا: آرمان دووال》
چند روز بعد سرو کله‌ی جناب دووال در منزل راوی برای گرفتن کتاب و داشتن یادگاری از مارگریت پیدا می‌شود و نامه‌های مارگریت نصیب راوی می‌شود و راوی پی به علت تحقیر مارگریت توسط آرمان و علت ترک آرمان توسط مارگریت می‌برد که البته از همان اول هم معلوم بود کار پدرِ آرمان است که دختر را با هزار قسم و آیه راضی کرده دست از سر پسر و خانواده‌ی او بردارد.

نمی‌دانم تفاوت صدای قنبرزاده و عمرانی بود یا تفاوت ماجرای داستان‌ها، داستان مادام کاملیا بیشتر به دلم نشست. نکته‌ی جالب دیگر این بود که برای خواندن داستان کلاسیک گمانم شنیدن نسخه‌ی صوتی بهتر از خواندنِ کتاب باشد. چون وقت کمتری می‌گیرد و کمی از عذاب وجدان آدم برای نخواندن کتاب می‌کاهد.

یادداشتی درباره‌ی نکاتی که از قرآن برداشت کردم

آخرت باطنِ زندگی همین دنیا 15 شهریور 1403 

خانم عبدی در نوشته‌هایش و گفته‌هایش مدام این جمله را تکرار می‌کند: 《با خواندن هر کتاب خوب باید جمله‌ای با تو بماند.》

دارم سوره‌ی روم از کتابِ قرآن با ترجمه و شرحِ واژگان از ابوالفضل بهرام‌پور را می‌خوانم. سعی می‌کنم به معنی کلمات دقت کنم ببینم از آیاتی که امشب می‌خوانم کدام آیه یا آیات توجهم را جلب می‌کند.

آقای بهرام‌پور  در توضیحِ 《وَ هُم عَنِ الاخِرةِ‌هُم غافِلون》بخشی از آیه‌ی ۷ نوشته است:《از تقابل کلمه‌ی ظاهر با کلمه‌ی آخرت معلوم می‌شود که آخرت باطن زندگی همین دنیاست.》

آیه‌ی ۷ دارد ما مردم را معرفی می‌کند که از زندگی دنیا ظاهری را می‌شناسیم و از آخرت بی‌خبریم.

این آیه به دلم می‌نشیند چرا که تذکر می‌دهد این دنیا هیچ و پوچ نیست و یک‌هویی قرار نیست تمام شود.

جلوتر بخشی از آیه‌ی ۴۷ هم مرا به خود بیشتر می‌خواند‌. در آخر این آیه خدا فرموده است:《وَ کانَ حقاً عَلَینا نَصرُالمؤمِنین/ و نصرت مومنان حقی است بر عهده‌ی ما.》

امروز دو رکعت نماز خوانده‌ام و خدا را به ائمه قسم داده‌ام که دیگر امسال برای بار سوم کارم به جراحی نکشد. هر چند جراحی‌هایی که داشته‌ام شبهِ سرپایی و کوچک بوده‌اند اما بلاخره جراحی بوده‌اند و واقعاً احساس می‌کنم دیگر کشش جراحی را ندارم. برای همین است که قول خداوند مبنی بر اینکه یاری ایمان دارندگانش حقی است بر گردنش دلم را گرم می‌کند.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *