روبرتوی نازنین سلام
چقدر خوب شد که افلیا فصیحی هم فیلم تو را معرفی کرد و هم نحوهی تعیین دامنهی سنی انگلیسی فیلم را گفت. داشتم با فرم (film name) movie age rang دامنهی سنی فیلمی را تعیین میکردم که خواهرزادههای نوجوانم در لپتاپ من نگاه میکردند و اجازه دادم با کمی چشمپوشی یک ساله به ادامهی تماشای فیلم مورد نظرشان ادامه دهند. یادم افتاد مدتهاست که فیلم ندیدم. دفترم را باز کردم و لیست فیلمهایی را که نوشته بودم نگاه کردم. فیلمهایی که در یک روز مبادا قرار بود وقت گیر بیاورم و ببینمشان. نمی دانم چرا فیلم music of the heart را انتخاب کردم. اگرچه خوشحالم که این فیلم را دیدم.
روبرتو کار با نوجوانان همیشه سخت بوده حتی در 1999 که فاصلهی نسلی با فراگیران به اندازهی امروز نبود. اما تو چه خوب توانستی با پذیرش اشتباهاتت درست و حسابی از تکنیک خلع سلاح استفاده کنی و بچههای معترض را عاشق خودت بکنی. راستش همان طور که تو نشان دادی وقتی صادقانه به بچهها میگوییم که من کمی بی حوصلهام یا زود از کوره در میروم معمولاً کوتاه میآیند و با آدم همراه میشوند و فرصت میدهند که تو خودت را آرامتر کنی و خودت را به پایشان برسانی. همراهیای که شاید آدم بزرگها از آدم دریغ کنند.
چقدر از آن لحظه خوشم آمد که به آن دخترک دارای معلولیت که داشت به بهانهی خوب نایستادن از زدن ویولن فرار میکرد تشر زدی و گفتی به درونت تکیه کن. البته دختر نجیبی بود که وقتی برای امتحان ایستادنش هولش دادی و تلوتلو خورد و لباسش بالاتر رفت و تو بریس پایش را دیدی چیزی نگفت. روبرتو بیا قبول کن آن به درون خودت تکیه کن بیشتر از آنکه به درد آن دخترک بخورد به درد خودت خورد که توانستی نیروهایت را جمع کنی و روی پای خودت بایستی و ویولن زندگی خودت را خودت تنظیم کنی و بنوازی. راستش را بخواهی ما اگر نکتهای را بخواهیم صادقانه آموزش دهیم آن نکته بیشتر به درد خودمان میخورد تا بقیه.
شاید اگر فیلم تو کتاب میشد کتاب «شهامت تدریس» میشد که میخواست ما را به سفری درونی برای بازیابی هویت و انسجام بین زندگی درونی و بیرونیمان فرا بخواند و از لذتها و رنجهای معلمی سخن بگوید؛ از لحظاتی که اشک شوق به چشم داریم و اوقاتی که هراسان و رنجور در اندیشهی رها کردن این حرفهایم. کتابی برای خود بی نقاب ما.
شاید برای همین بود که دیالوگهای آخر فیلم خیلی به دلم نشست، آنجا که با اشاره به قلبت به دانشآموزانت گفتی:
«میخوام وقتی ویولن میزنید با قلبتون باشه میفهمید چی میگم؟ طوری بزنید که میدونم میتونید بزنید.»
جلسهی چهارم بیستودومین کارگاه تمرین نوشتن
تمرین سوم جستارنویسی
بدون دیدگاه