نکتهی هفتاد و دوم: جانِ مسئله مقدمۀ کلیدهای دستیابی به چیرگیِ ترکیب شهود با تعقل
می گفت: «استادم جوری مدیریت بلد است که نگو و نپرس. انگاری بطن واقعیت رو درک کرده و دانش توی ذهن و ضمیرش حک شده و واقعیت توی خودآگاه و ناخودآگاهش منعکس شده.»
اسم این دانش استادش را دانش ضمنی tacit knowledge می نامید و معتقد بود علاوه بر کسب دانش باید برای به دست آوردن این دانش، این واقعیتها را در ارتباط نزدیک با مردم جامعه زندگی کرد.
حالا که دارم این بخشِ کتابِ چیرگی را می خوانم و به تلاش نویسنده در توضیح علمی که اشخاص برجسته و متخصص با آن به فهم کامل و جامعی از یک موقعیت از طریق شهود یا نوعی درک آنی و فراحسی رسیدند، فکر می کنم به گمانم این همان دانش ضمنی است گرچه نویسنده از کلماتی مانند شهود، تائو یا سرشت و در نهایت جانِ مسئله از آن نام برده است.
جانِ مسئله حالتی است در اساتید برجسته که بعد از چندین و چند سال تلاش شبانه روز در رشته شان ناگهان ظرفیت و توانمندی ذهنی آنها به سطح بالاتری ارتقاء یافته است. عنصر زنده ای که خواه ناخواه درون هر آنچه مطالعه میکنیم یا هر کاری انجام می دهیم حی و حاضر است. جانِ مسئله یعنی اینکه کل مجموعه چگونه عمل میکند و چه چیز از درون آن متولد میشود.
اساتید برجسته و چیره با عمیق شدن در رشته ای خاص، طی مدت زمان طولانی، به همهی جنبه های تأثیرگذار بر رشتهی مطالعاتیشان واقف میشوند.
ما هم مثل مارسل پروست که از طریق قدرتی شهودی طی سی سال کار و تحلیل بی وقفه کسب کرده بود و از یک شاگرد به نویسنده و مترجمی پخته و سپس به رمان نویسی مصمم تبدیل شده بود، باید نوعی وظیفه و تکلیف روی دوش خود احساس کنیم، باور داشته باشیم که از ما فقط یک نسخه در این عالم هست و پشت این مسئله هدفی وجود دارد. در طول این مسیر باید هر مانع، شکست، یا دشواری را نوعی آزمون ببینیم، و آنها را به دیده ی بذرهایی بنگریم که قرار است پرورششان دهیم و بعدها از ثمره شان بهرهمند گردیم، فقط کافی است بلد باشیم این بذرها را رشد دهیم. اگر درس و پیام نهفته در زندگیمان را فرا بگیریم هیچ فرصتی از زندگیمان تلف شده محسوب نمیشود و میتوانیم آن پیام را سرلوحه ی زندگیمان قرار دهیم. با سعی و پشتکارِ مداوم در رشته ای که با گرایشهای درونیمان هم سوست و با حملهور شدن به آن از تمام زوایای ممکن، عملاً زمینهی حاصلخیزی برای پرورش بذرها فراهم آوریم.
مطالب مرتبط:
بدون دیدگاه