نکته‌ی هفتاد و یکم: ترکیب شهود با تعقل؛ دگر گونی آخر برای رسیدن به چیرگی

 

در مسیر چیرگی بعد از شاگردی ایدئال و تن دادن به واقعیت  به عنوان اولین دگرگونی و فعالسازی خلاقیت و ذهن نوآفرین  به عنوان دومین دگرگونی، حالا در فصل ششم و آخر کتابِ چیرگی به  سومین دگرگونی و ترکیب شهود و تعقل رسیدیم.

در این فصل سخن از پرورش  و به ثمر رساندن سطح والای هوش و توانمندی‎های ذهنی با غوطه ور کردن خود در یک رشته مطالعاتی به عمیق‎ترین حد ممکن است. در این مسیر با گذشت سال‎ها، آموزه‎های رشته‎مان را درونی می‎کنیم و به بصیرتی درونی و دریافتی شهودی از اجزاء پیچیده و دشوار آن دست پیدا می‎کنیم. با ترکیب این درون‎یافت‎های شهودی با عقلانیت قلمرو ذهنی‎مان را گسترش می‏‏دهیم، از محدودیتهای حاکم بر آن عبور می‎کنیم و به اسرار نهان زندگی دست پیدا می‎کنیم.

 

«من مثل عنکبوتی هستم که روی تارش نشسته است، او در این قلمرو بر همه چیز تسلط دارد و کوچک‎ترین تحرکی از چشمان تیزبین او دور نمی‎ماند، به هر حال این دنیایی است که خود عنکبوت آن را خلق کرده و اکنون بر تمام زوایا و ابعاد آن چیره است.» این جمله از مارسل پروست است. او به دلیل ضعف جسمانی‌اش به مطالعه و نوشتن روی آورد، و نویسنده شدن و پرده از قوانین سرشت انسان یافتن را ماموریت و پروژه‎ی زندگی‎اش یافت.

 بعد از مرگ پدر و مادرش لحظه‎ای که عمیقا احساس تنهایی می‎کرد به زندگی‎اش فکر کرد، این که تا آن لحظه مدام در حال مطالعه و پژوهش بوده و توانسته بود اطلاعات وسیعی درباره‎ی جامعه فرانسه کسب کند. مجموعه‎ای غنی و متنوع از شخصیت‏های واقعی آدم‎هایی با تیپ و طبقه‏ی اجتماعی مختلف در ذهن خود جمع آوری کند. از دل این مجموعه تا آن لحظه هزاران صفحه مطلب نوشته بود، از یک رمان ناموفق گرفته تا داستان‎های کوتاه و مقالات متعددی که در روزنامه‌ها چاپ شده بودند. او از راسکین به عنوانِ راهبر و استاد خودش استفاده کرده و با ترجمه‎ی آثار او موفق شده بود به نظم و انضباط شخصی فوق‎العاده‎ای برسد و مهارت‌های برنامه ریزی و سازمان‎دهی خودش را تقویت کند. او با وجود مریض احوالی و شکست‎ها و تیره‌روزی‌هایش در زندگی، هرگز تسلیم نشده و از پا در نیامده بود. حالا بعد از مرگ مادرش فکر می‎کرد شاید پیامی در دل این ماجرا نهفته بود و به این نتیجه رسید که تمام شکست‏ها و رنج‎هایش معنا و مقصودی داشته‎اند، تنها وظیفه‏ی او این بود که بهترین چیزها را از دل آن‎ها بیرون بیاورد.

این گونه بود که  نگارش”در جستجوی زمان ازدست‌رفته” رمانی در هفت جلد شکل گرفت. او حتی از تجربه‎ی مرگ خود هم نگذشت و نزدیک مرگش از پرستارش خواست تا چند یادداشت تازه به کتاب اضافه کند و با توجه به احساس مردن  خودش، یکی از صحنه‎های مربوط به مرگ در بستر بیماری را بازنویسی کند. گرچه دو روز بعد مُرد و چاپ  این بخش و چند جلد از هفت جلد رمانش را به چشم ندید.

 

مطالب مرتبط:

پنجاه نکته‌ی اول از کتاب چیرگی

آیا مواد مخدر و دیوانگی روی دیگر سکه‌ی فعال کردن ذهن نوآفرین است؟

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *