داستان من و کتابِ شگفتیزینب قهرمانی19 آبان 1401یکم. فکر میکنم داستان آشنایی با کتابها هم مثل داستان آشنایی با آدمها میتواند قشنگ و شگفتانگیز باشد. آشنایی من با کتاب داستان “شگفتی” از ... ادامه مطلب
چراغها برایت سبز می شوندزینب قهرمانی12 آبان 1401از بیمارستان خسته بیرون می آید، از صبح که از خواب بیدار شده روی مود نبوده، سر و کله زدن با دانشجوها و فریادهای بیمار ... ادامه مطلب
شوخی بدزینب قهرمانی5 آبان 1401در اتاقش تق تق به صدا در آمد با صدایی که از ته چاه در می آمد گفت بفرمایید. در باز شد فریده دوست و ... ادامه مطلب
منم مقصر بودمزینب قهرمانی28 مهر 1401زینب کلا اخلاق ندارد، با اینکه توی دلش چیزی نیست اما زبان تلخ و گزنده ای دارد، مخصوصا با پدرش. مدام دنبال بهانه هست تا ... ادامه مطلب