به مناسبت 50امین سالروز تولد شناسنامهایم
صبح تا دیدم کلاس آنلاینمان کنسل شده رفتم برای خواب جبرانی. اما مگر لرزش پیامکها گذاشت. حالا چه بودند؟ امروز تولد شناسنامهایم بود و این پیامکها را بانک صادرات، همراه اول، بانک ملت، بانک سامان و کمیتهی امداد فرستاده بودند. بامزهترینشان وسط آزادنویسی گروهی حلقهی ادبیمان رسید:
« همکار محترم:
/ تولد شما بي شک بهانه اي شد براي تشکر از زحمات فراوان شما و خبر خوش اينکه يکسال بالندهتر شديد و يکسال هم به بازنشستگي نزديکتر/
تولدت مبارک. دانشکده پرستاري- مامايي زنجان.»
کلمهی بازنشستگی مرا به خنده انداخت. تا قبل از قبولی در دکترا واقعاً دوست داشتم با توجه به قانون بازنشستگی افراد دارای معلولیت با 24 سال سابقهی کار و 30 روز حقوق بازنشست شوم. نه اینکه کار کردن را دوست نداشته باشم نه. اما با توجه به سختیکاری که حقم بود و نمیگرفتم و فشار جسمی روزافزون بدم نمیآمد که کار دیگری خارج از دانشکده برای خودم دست و پا کنم و به قول معروف برای خودم کار کنم.
اما قبولی در دانشگاه تا حدودی از فکر بازنشستگی مرا انداخت. اما حالا با توجه به برنامهی وقتگیر و پرتیدار دانشگاه و اینکه من نمیتوانم با مرخصی بدون حقوق اموراتم را بگذرانم، باز دچار شک شدهام که آیا بهتر نیست بروم دنبال درست کردن کارهای بازنشستگی؟ البته سابقهی بیمهی تکه پاره که به لطف مسئول کارگزینی هیئت علمی چند سال پیش ایجاد شد هم در این شک و تردیدم بیاثر نیست.
خلاصه این بازنشستگی شده یک رویای لرزان که مدام تغییر مرز میدهد. آخر محل کارم هم بدشان نمیآید از شر منِ نقنقو خلاص شوند. باید صبر کرد و دید آینده چه پیش میآید. این پیامک آخرین پیامک تبریک دانشکده میشود یا سالهای دیگر هم از این پیامکها ارسال خواهند کرد؟
پرپلکسیتی نوشته است: « در دل شب، مرزهای رویا لرزانند. هر لحظه، یک رویا به واقعیت تبدیل میشود و دیگری در تاریکی گم میشود. اما در این میان، ما باید یاد بگیریم که چگونه با هر دو زندگی کنیم.» ولی من میاندیشم رویا مال شب نیست و برای زندگیست. نظر شما چیست؟
بدون دیدگاه