واژه شکافی احساسات گل پلاچیک


با عنوان دوم واژه‌شکافی احساسات چرخه‌ی پلاچیک

در کانال مدرسه نویسندگی شاهین کلانتری تبلیغ زیر را دیدم و عضو گروه شدم:

« ⬇️بی‌قرارگاه

🗂️جاواژه‌ی احساسات

❤️کلماتی برای بیان بهتر احساسات و هیجانات

📎https://t.me/biqarargah»

واژه‌ی احساسات من را یاد چرخه یا گل احساسات پلاچیک انداخت. رفتم تکلیفم را دیدم که در انتهایش از سایتی توضیحات کامل این ابزار شناخت احساسات را گذاشته بودم. رفتم در گروه این واژه‌ها را نوشتم:

 گل احساسات پلاچیک:

شادی+ انتظار= خوش‌بینی

انتظار + خشم= پرخاشگری

خشم + بیزاری= تحقیر

بیزاری + ناراحتی= پشیمانی

ناراحتی + تعجب= مخالفت

تعجب + ترس= حیرت

ترس + اعتماد= سلطه‌پذیری

اعتماد + شادی= عشق

اما وقتی توضیحات گروه را خواندم کمی شرمنده شدم آخر نوشته شده بود:

«📢این‌جا فقط نوع خاصی از واژه‌ها را هم‌رسان می‌کنیم؛ کلماتی که به بیان بهتر احساسات و هیجانات یاری می‌رسانند.

💠در هر پیام فقط یک کلمه بنویسید.

⭕️ لطفن از نوشتن هر‌گونه پیام دیگر خودداری کنید.»

برای همین تصمیم گرفتم این یادداشت را بنویسم و یک بخش دیگر را هم اضافه کنم:

علاوه بر ترکیب دو به دوی 8 هیجان اصلی که در بالا خواندید. این هیجانها شدت بندی هم دارند:

 وجد> شادی > آرامی

هشیاری> انتظار> دلبستگی

جنون> خشم> رنچ

انزجار> بیزاری > ملال

سوگ> ناراحتی> پکری

شگفتی> تعجب> حواسپرتی

وحشت> ترس> دلهره

تحسین> اعتماد> پذیرش.

حالا تصمیم گرفته‌ام هیجانات را واژه‌شکافی کنم:

شادیšādi

معنی

۱. شادمانی؛ خوشحالی؛ خوش‌دلی.

۲. (اسم) [قدیمی] جشن.

مترادف

۱. ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط

۲. جشن، طرب، عشرت، عیش

۳. بوزینه، میمون ≠ اندوه، غم.»

ناراحتیnārāhati

معنی

۱. ناراحت بودن.

۲. عصبانیت.

مترادف

آزردگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، رنجش، سرآسیمگی، عذاب ≠ راحتی

انتظار‘entezār

معنی

۱. چشم به راه بودن؛ چیزی را چشم داشتن؛ منتظر چیزی بودن.

۲. چشمداشت.

مترادف

۱. آرزو، امید، توقع، چشمداشت

۲. شکیب، شکیبایی، صبر

۳. نگرش

برابر پارسی

چشمداشت، چشمداشتن

تعجبta’ajjob

معنی

به شگفت آمدن؛ شگفت داشتن؛ شگفتی نمودن.

مترادف

۱. بهت، حیرت، خیرگی، شگفتی، عجب

۲. بهشگفت آمدن، حیرت کردن، شگفتزده شدن

برابر پارسی

شگفت

خشمxašm

معنی

عصبانیت؛ غضب؛ برآشفتگی.

مترادف

برآشفتگی، برافروختگی، تاو، تغیر، تندخویی، سخط، طیره، عصبانیت، عصبیت، غضب، غیظ، قهر ≠ مهر

ترسtars

معنی

۱. = ترسیدن

۲. ترسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خداترس.

۳. (اسم مصدر، اسم) بیم؛ خوف.

۴. (اسم مصدر) [قدیمی] تقوا؛ پرهیزگاری.

مترادف

اضطراب، اعراض، باک، بیم، پروا، تشویش، جبن، خوف، دغدغه، دهشت، رعب، سهم، فزع، محابا، مخافت، مهابت، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت

بیزاریbizāri

معنی

۱. آزردگی.

۲. تنفر.

مترادف

۱. اشمئزاز، تنافر، تنفر، دلزدگی، رمیدگی، ضجرت، کراهت، ملال، ملالت، نفرت، وازدگی ≠ اشتیاق، رغبت، علاقهمندی

۲. ابراء، برائت

۳. طلاق، جدایی، متارکه،

اعتماد‘e’temād

معنی

۱. تکیه کردن؛ پشت‌گرمی؛ وثوق.

۲. متکی شدن به کسی و کاری را به او سپردن؛ واگذاشتن کار به کسی.

مترادف

اتکا، استظهار، استواری، اطمینان، پشتگرمی، تکیه، توکل، ثقه، دلگرمی، وثوق

برابر پارسی

استواری، پشتگرمی، باور

خوش‌بینی optimism

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نگرشی که برحسب آن روند امور رو به بهبودی است و خواسته‌ها و آرزوهای آدمی درنهایت برآورده می‌شود
پرخاشگری aggression

واژه‌های مصوب فرهنگستان

رفتاری ناشی از رقابت‌جویی یا خشم یا خصومت که به آسیب ‌رساندن یا نابودی یا شکست دیگری و در بعضی موارد خود شخص می‌انجامد

تحقیرtahqir

معنی

حقیر شمردن؛ کوچک کردن؛ خوار داشتن.

مترادف

۱. استحقار، استخفاف، اهانت، توهین، خفت، خوارداشت، خواری، سرشکستگی، کوچکشماری، وهن

۲. خردانگاشتن، خوار داشتن، خوار کردن

برابر پارسی

خوارداشت، کوچک شماری، خوارساز

پشیمانی pašimāni

معنی

ندامت؛ انفعال؛ پشیمان بودن: ◻︎ از آن آتش برآمد دودت اکنون / پشیمانی ندارد سودت اکنون (نظامی۲: ۱۹۴).

⟨ پشیمانی خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] پشیمانی؛ پشیمان شدن.

⟨ پشیمانی گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ پشیمانی خوردن

مترادف

افسوس، انابت، انفعال، تاسف، ، توبه، حسرت، دریغ، لهف، ندامت

مخالفتmoxālefat

معنی

۱. ناسازگاری کردن.

۲. ستیزه کردن؛ دشمنی کردن.

۳. (اسم) (موسیقی) گوشۀ اوج دستگاه‌های سه‌گاه و چهارگاه.

مترادف

اختلاف، اعراض، خصومت، خطاب، دشمنی، ستیزه، سرزنش، سرکشی، ضدیت، طغیان، عتاب، عداوت، عصیان، عناد، معاندت، نافرمانی، نقاضت ≠ موافقت

حیرتheyrat

معنی

۱. سرگشته شدن؛ سرگردان شدن؛ سرگشتگی؛ سرگردانی.

٢. آشفتگی.

٣. (تصوف) از مراحل سلوک که در آن عارف خود را سرگشته می‌یابد.

مترادف

آشفتگی، اعجاب، بهت، تحیر، تذبذب، تردید، تعجب، دودلی، سرگردانی، سرگشتگی، شگفتی، گیجی

برابر پارسی

شگفت

سلطه پذیر submission

سيطره پذير، تسلط پذير
≠ سلطه جو، سيطره جو
عربی : مستبد، نزاع للاستبداد، مستوجب

عشق’ešq

معنی

۱. دوست داشتن به حد افراط.

۲. شیفتگی؛ دلدادگی؛ دلبستگی و دوستی مفرط.

۳. (اسم) [عامیانه] معشوق.

⟨ عشق ورزیدن: (مصدر لازم) عشق داشتن؛ عشق‌بازی کردن.

مترادف

تعشق، خلت، دوستی، شیفتگی، علاقه، محبت، مودت، مهر، وداد ≠ نفرت

برابر پارسی

دلباختگی، دل بردگی، دل دادگی

آرامی

لغت‌نامه دهخدا

آرامی . (حامص ) آرام . سکون . سکنه . قرار. راحت . استراحت . آسایش . سکونت . || آهستگی . رفق . تأنی . مدارات . || هَون . (صراح ).

وجدvajd

معنی

۱. خوشی؛ خوشحالی؛ شادی.

۲. (تصوف) حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست‌افشانی همراه است.

مترادف

انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح

مترادف

دلبستگی

مترادف

ارتباط، اشتیاق، تعلق، تعلقخاطر، تمایل، شوق، عشق، علاقه، علقه، محبت

مترادف

هشیاری

مترادف

احتیاط، حزم، ذکاوت، زیرکی، فراست، فرزانگی، فطانت، هوشمندی، ≠ غفلت

رنجranj

معنی

۱. حالت ناخوشایند در انسان یا حیوان بر اثر درد، خستگی، و مانند آن.

۲. [قدیمی] بیماری؛ مرض.

۳. [قدیمی] صدمه؛ ضربه؛ آسیب.

۴. [قدیمی] زحمت؛ سختی و مشقت ناشی از کار‌وکوشش: ◻︎ نه‌گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی: ۱/۸).

⟨ رنج باریک: (پزشکی) [قدیمی] تب دق؛ تب لازم؛ بیماری سل.

⟨ رنج ‌بردن: (مصدر لازم)

۱. تحمل سختی و مشقت کردن؛ زحمت کشیدن.

۲. درد کشیدن.

۳. اندوه خوردن؛ رنج کشیدن.

⟨ رنج دیدن: (مصدر لازم) [مجاز]

۱. آزار دیدن؛ به رنج و محنت گرفتار شدن

۲. آسیب دیدن.

⟨ رنج کشیدن: (مصدر لازم) رنج بردن؛ تحمل سختی و مشقت کردن؛ زحمت کشیدن.

مترادف

آزار، اضطراب، الم، اندوه، بلا، تعب، داء، درد، دشواری، زجر، زحمت، سختی، عذاب، غم، کد، گرفتاری، محنت، مرارت، مشقت، مصیبت، ملال، نکبت

جنونjonun

معنی

۱. دیوانگی.

۲. [مجاز] شیفتگی؛ شیدایی.

⟨ جنون‌ ادواری: (پزشکی) حالت دیوانگی که گاه‌گاه در انسان بروز می‌کند.

⟨ جنون‌ اطباقی: (پزشکی) حالت دیوانگی همیشگی.

⟨ جنون اعداد: (پزشکی) نوعی دیوانگی که بیمار وسواس نسبت به اعداد پیدا می‌کند و دائم می‌خواهد اشیا را بشمارد.

⟨ جنون‌ پیری: (‌پزشکی) بیماری روانی که بعد از شصت‌سالگی عارض می‌شود و بیمار دچار بی‌خوابی و بی‌اشتهایی و ضعف حافظه و شدت عناد و بی‌توجهی به وظایف اخلاقی می‌شود.

⟨ جنون ‌جوانی: (‌پزشکی) بیماری روانی که بین پانزده تا سی‌سالگی عارض می‌شود و بیمار حالت بی‌خودی و بهت‌زدگی و گرفتگی و آشفتگی و رفتار ابلهانه پیدا می‌کند؛ شیزوفرِنی؛ اسکیزوفرِنی.

مترادف

دیوانگی، شوریدگی، شیدایی، عقلباختگی ≠ عقل

برابر پارسی

دیوانگی

ملالmalāl

معنی

۱. به ‌ستوه آمدن.

۲. بیزاری.

۳. دلتنگی و افسردگی.

۲. رنج ‌و ‌اندوه.

مترادف

آزردگی، افسردگی، اندوه، اندوهگینی، بیزاری، حزن، رنج، رنجش، غم، ملالت ≠ انبساط

انزجار‘enzejār

معنی

اظهار نفرت و بیزاری کردن؛ نفرت؛ بیزاری.

مترادف

اشمئزاز، اکراه، بیزاری، تنافر، تنفر، نفرت، وازدگی

پکریpakari

معنی

۱. گیجی؛ سرگشتگی.

۲. افسردگی.

۳. نومیدی.

سوگsug

معنی

۱. مصیبت؛ ماتم؛ عزا.

۲. غم؛ اندوه: ◻︎ سوی زال رفتند با سوگ و درد / رخان پر ز خون و سران پر ز گرد (فردوسی: ۱/۳۱۷).

مترادف

اندوه، پرسه، حزن، رثا، سوک، سوکواری، سوگواری، عزا، غم، ماتم، مصیبت ≠ جشن، سرور، عیش

حواسپرتی

مترادف

۱. پریشانحواسی، خرفتی، گیجی، منگی ≠ حواسجمعی

۲. عدمتمرکز، بیحواسی

شگفتیšegefti

معنی

۱. تعجب؛ تحیر.

۲. (اسم) [قدیمی] حیرت‌آور: ◻︎ شگفتی‌تر از کار من در جهان / نبیند کسی آشکارونهان (فردوسی: ۵/۵۱۶).

مترادف

اعجاب، بهت، تعجب، حیرت، عجب

دلهرهdelhore

معنی

۱. تپش دل به‌سبب ترس ناگهانی.

۲. تشویش؛ اضطراب.

مترادف

اضطراب، بیقراری، تشویش، دغدغه، دلشوره، دلگرانی، دلنگرانی، دلواپسی، سرآسیمگی، قلق، هراش ≠ آرامش

وحشتvahšat

معنی

۱. ترس بسیار.

۲. اندوه و ترس؛ دلتنگی از تنهایی.

۳. [قدیمی] تنهایی؛ خلوت.

۴. [قدیمی] رمندگی؛ دوری.

مترادف

بیم، پروا، ترس، ترور، توهم، خوف، دهشت، رعب، رم، واهمه، وهم، هراس، هول

برابر پارسی

هراس، ترس، بیم

پذیرشpazireš

معنی

۱. پذیرفتاری؛ پذرفتاری؛ قبول.

۲. تعهد؛ آگرمان.

۳. فرمان برداری.

۴. (اسم) قسمتی در بیمارستان، هتل و امثال آن که وظیفۀ متصدی آن ثبت‌نام مراجعین است.

مترادف

اجابت، استجابت، پذیرایی، تقبل، عهدهگیری، قابلیت، قبول، مطاوعت ≠ رد

تحسینtahsin

معنی

۱. به نیکویی نسبت دادن؛ نیک شمردن.

۲. آفرین گفتن.

مترادف

۱. آفرینخوانی، تعریف، تمجید، ثنا، ستایش، مدح، مدیحه

۲. آفرین، مرحبا

۳. اعجاب

۴. آفرین گفتن

۵. ستایش کردن، ستودن

۶. نیک شمردن ≠ تنقید، انتقاد، تفبیح

برابر پارسی

نکوداشت، آفرین گفتن، ستودن، ستایش کردن

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *