تبریک مناسبت‌های زندگی‌ام


مبارکا باشد

یکم. روز معلم پرستار خودم مبارکا باشد.

از صبح دانشکده بودم. تکالیف دانشجوهای محترم را در سامانه‌ی نوید تعریف کردم. اسنپ گرفتم و مدارک مرخصی استعلاجی‌ام را به کمیسیون پزشکی بردم و با همان اسنپ به دانشکده برگشتم.

همکار هم اتاقیم را که دیدم از ماجرای خوابگاه وی‌آی‌پی و نق زدن‌هایم سر حضرت زینب سلام الله علیه تعریف کردم که گفته بودم:”خانم جان من به خاطر اسم شما این خوابگاه حضرت زینب را انتخاب کردم.ولی خانم جان حواستون باشه من طاقت آوارگی از این سوئیت به این سوئیت و دعوا و جنگ و این حرف‌ها رو ندارما و اینکه بهد مادرتون پناه می‌برم.”

بعدش کلاس رفتم. ساعت ۱۳ تا ۱۵ و ساعت ۱۵ تا ۱۷. در کلاس ساعت ۱۵ تا ۱۷ برای پرستاری‌ها می‌خواستم از پرستاری بیماری‌های نشانه‌های جسمانی بگویم.

احساس ضعف کردم با اینکه از صبح شیرینی بابا شدن یکی از همکاران، شیرینی روز معلمی که یکی از همکاران از بیمارستان آورده، یک سیب گنده و چند لقمه نان و پنیر و خرما خورده‌ام، توی ذهنم می‌گذرد امروز که روز پرستار است، چرا شکلات نخرم که با هم بخوریم؟

پس به نماینده می‌گویم:”آقای نماینده روزمون مبارک. بیا کارتمو بگیر و ببر شکلات با قیمت به صرفه بخر. کارتمو خالی نکنیا!”

پچ پچ دو سه تا از پسرها  متوجهم می‌کند امروز امروز روز پرستار نیست و روز استاد و معلم است.

اما قافیه را نمی‌بازم و می‌گویم:”پرستاری هنر است، حرفه است، شغل نیست. شما باید به بیماران و خانواده‌هایشان آموزش دهید. وقتی شما به بیماران و خانواده‌هایشان آموزش می‌دهید یعنی معلمید.”

یاد حرفهای صبحم با همکارم و  مکالمه‌ام با حضرت زینب سلام الله علیها می‌افتم. توی دلم می‌گویم:”خانوم روز معلم بر شما که معلم انسانیت در روز کربلا بودید و صبر را به ما انسان‌ها آموختید، و خودم، و پرستارانی که آموزش را در عرصه کار خود به کار می‌برند مبارک‌ها باشد.”

تصویر هوش مصنوعی برای خانم 49 ساله که به مناسبت روز معلم و پرستار هدیه می‌دهد.
تصویر هوش مصنوعی برای خانم 49 ساله که به مناسبت روز معلم و پرستار هدیه می‌دهد.
تصویر هوش مصنوعی برای خانم 49 ساله که به مناسبت روز معلم و پرستار هدیه می‌دهد.
تصویر هوش مصنوعی برای خانم 49 ساله که به مناسبت روز معلم و پرستار هدیه می‌دهد.

تصور ربات هوشمند از خانم ۴۹ ساله‌ای که روز معلم پرستار به خودش کادو می‌ده.

حجاب‌بان‌های عزیز حواسم نبود بگم خانم را  با حجاب تصور کند، ببخشید.

دوم. تولدم مبارکا باشد.

چهل و هشت  سالگی هم رفت پی کارش. چند روزی درگیر این بودم که چهل و هشت جمله تبریک بنویسم و به خدا بابت خلق خودم تبریک بگویم. 13 – 14 تایی هم نوشتم. اما وقتی خواندمشان از خودم پرسیدم که چی؟ احساس کردم چه بی‌معنی نوشته‌ام. احساس کردم خدا مگر به خاطر این چیزها که کم چیزهایی هم نبود به خودش تبریک گفته؟

کم چیزی نبود انداختن محبت من در دل پدر و مادرم که با وضعیت معلولیت و بیماری بپذیرندم و با من همراه و همدل  شوند.

 کم چیزی نبود پا به پای بچه‎های سالم افتان و خیزان سالهای مدرسه را طی کنم و در رشته‌ای که حقش را نداشتم قبول شوم و در همان رشته با این که حقش را نداشتم استخدام شوم و امروز 24 سال و 1 روز هم از سالهای کار کردنم گذشته باشد.

کم چیزی نبود همین چند ماه  پیش  قبولی در رشته‌ای که دوستش داشتم و دارم. در همین چندماه اگر لطف بیکران خدا  در قالب همراه کردن دوست و همکاری  عزیز به عنوان  همکلاسی نبود شاید تحمل عود دردها و ضعف‌های اسپاستیک از من بر نمی‌آمد.

با اینکه این کم چیزی نبودن‌ها در زندگی‌ام بی‌شمارند، اما به خدا می‌گویم: «من از جایگاه خودم در نزدت بی‌خبرم. اما به احسن‌الخالقین بودن تو ایمان دارم. در 49امین سال زندگی‌ام می‎خواهم هر لحظه و هر آن حضورت را در کنار خودم احساس کنم. چه در غم‌ها چه در شادی‌ها. پس امسالم را پر از حضور خودت کن!»

پی نوشت: الان که حساب کردم دیدم 49 سالم تمام شده. ولی نمی‌شد متن را اصلاح کرد آخر من امسال هم عدد 48 را فوت کرده بودم.

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *