نکتۀ هشتاد و دوم: ترکیب تمام شاخههای دانش و مفهوم مرد/ زن تمام و کمال
«اندام انسان، قابلیت این را دارند که از طریق تمرین، آموزش، تفکر، موفقیت یا شکست، پیشرفت یا درجا زدن… یاد بگیرند تا به شکل ناخودآگاه بین پدیدهها ارتباطاتی معنادار برقرار کنند. دانشِ گردآوری شده و شهود پا به پای یکدیگر کار میکنند و در نهایت به نوعی یکپارچگی دست یافته و اثری از خود به جا میگذارند که مایه شگفتی دنیا خواهد شد… . دنیا بر پایه نظریات و رویدادهای گیج کننده میچرخد و آن گونه که تا کنون در زندگیام یافتهام، هیچ چیزی برایم مهمتر از آن نیست که از آنچه در درون دارم، بهترین را بیرون بکشم؛ از آن چیزی که همیشه و همواره در من بوده و هست. از این رو قویاً به خصلتهای ویژهای که مرا از دیگران متمایز میکند وفادار خواهم ماند.»
از آخرین نوشتههای گوته قبل از چشم از جهان فرو بستن در سن 83 سالگی به یکی از دوستانش به نام ویلهلم فون هامبولتِ زبان شناس و آموزگار برجسته.
یوهان ولفگانگ فون گوته شاعر، ادیب، نویسندهی رمان پر فروش رنجهای ورتر جوان، نقاش، محقق، انسانشناس، فیلسوف و سیاستمدار آلمانی بود. او یکی از کلیدهای اصلی ادبیات آلمانی و جنبش وایمار کلاسیک و همچنین رمانتیسیسم (با مشخصهی تاکید بر احساس و فردگرایی و ستایش گذشته و طبیعت) بهشمار میرود.
او در جوانی و در 19 سالگی چند روزی با مرگ دست و پنجه نرم کرد و به طور معجزه آسایی از مرگ جست. با خلاصی از بستر مرگ، او تولد دو ایدهی داشتن روحیهی مخصوص به خود مثل موجودی زنده با خوی سرکش و امیال اهریمنی و احساس شانه به شانۀ همراهی مرگ در زندگی را در ذهن خود درک کرد.
پس از انتشار رمان ورتر به وایمار رفت. او در این دوران تمام توجهش را ابتدا سیاست و سپس علم گذاشت. او با تحقیقات پیوسته در تایید فرضیهی فرگشتی استخوان بین آروارهای Intermaxillary bone را در قسمت بالایی گونهی کودکان پیدا کرد. او تمایل فاوستی Faustian desire برای کشف ماهیت زندگی داشت. او معتقد بود هر پدیدهای در طبیعت، در صورتی که مطالعه شود، گویای ماهیت خودش است. کارهای او که در دورهی خودش مورد تمسخر واقع شد بعدها پایه گذار علوم دیگری از جمله ریخت شناسی Morphology و آناتومی مقایسهای Comparative Anatomy شد.
برای بار دوم در سال 1801 در 52 سالگی بیماری دیگری گریبانش را گرفت و او را تا نزدیکیهای مرگ پیش برد. در سال 1805 در پی بهبودی خیزش دوبارۀ احساسات را تجربه کرد، طوری که حتی در جوانی هم آن را تجربه نکرده بود. نیروی اهریمنی وجودش مجدداً سربرافراشت، اما این بار انضباط و سختگیری کافی برای به کار بستن آن نیرو در کارهای ارزشمند و موثر را داشت. روزهای او ترکیب متنوعی از کارهای مختلف بود. صبحها را به نوشتن میگذراند، بعد از ظهرها مشغول آزمایش و مشاهدات علمی میشد و عصرهایش به بحث و گفتو گو با دوستان پیرامون مسائل زیباشناختی، علوم و سیاست میگذشت.
اکنون او به این نتیجه رسیده بود که تمام شاخههای دانش، تجلی همان نیروی حیات هستند که او در تجربهی نزدیک به مرگش در جوانی درک کرده بود. او معتقد بود ذهن طراحی شده تا بین چیزها ارتباط برقرار کند، درست مثل دستگاه بافندگی که نخها تار و پود یک پارچه را به هم میبافد و متصل میکند. اگر زندگی یک کل منسجم است و نمیتوان آن را – بدون اینکه معنای کل از دست برود- به بخشهای مجزا قسمت نمود، پس تفکر ما نیز باید پیرامون یک کل منسجم باشد، نه محدود به اجزاء.
او اندکی پیش از غروب زندگیاش شیفتهی سخن گفتن از آینده شده بود. او دربارهی ظهور علم جدیدی از ارتباطات تلگرافی صحبت میکرد و معتقد بود به زودی مردم در لحظه به اخبار سراسر دنیا دسترسی خواهند داشت. او این آینده را «عصر شتابزدگی The velocipedic age » نامید و مشخصهی اصلی آن را سرعت دانست. او نگران این بود که این دوره میتواند مصادف با مرگ روح انسانی باشد.
گوته نماد و تجلی مفهومی است که به آن مرد/ زن تمام و کمال The universe Man/Woman گفته میشود. مراد از آن شخصی است که آن قدر در تمام شاخههای دانش غرق شده که ذهنش به واقعیت هستی، از هر کسی نزدیک تر است، و قادر است اسرار و زوایای نهان هستی را ببندد که از چشم دیگران مخفی مانده است.
به هر طریق ممکن باید سعی کنیم بخشی از این فرایند تمام و کمال شدن Universalizing process باشیم. یعنی باید به طور پیوسته گسترهی دانش و معلومات خودمان را به شاخههای دیگر توسعه دهیم. ایدههای غنی و پر باری که در این مسیر بر ذهن ما جاری میشوند، خود پاداش مسیرخواهند بود.
مطالب مرتبط:
بدون دیدگاه