کلافه و به هم ریخته است، با مادرش بحثش شده، از خانه خارج می شود. خانه شان نبش خیابان است. توی خیابان سوار تاکسی می شود، نگاه کنجکاو کنار دستی اش را که از او فاصله می گیرد را ندید می گیرد. هیکل درشتش که به خاطر عوارض قرصها بیشتر باد کرده است تا عضله، گیج و منگ بودنش که باز از عوارض قرصهایش هست که به اصرار خواهرش دو روز است که مجدد مصرفش را شروع کرده و دندانهای ریخته اش توی ذوق می زند. راننده از مقصدش می پرسد، می گوید اگر می شود بعد از پیاده کردن مسافرها من رو به حسینیه برسونید؟ راننده می گوید: پول دربست می گیرما. به جای آنکه اشکالی ندارد بگوید، دست در جیبش می کند و کرایه را همان ابتدا کمال و تمام می دهد. راننده ممنونی می گوید و خوش حال و خندان ادامه مسیر می دهد. جلو حسینیه پیاده می شود، زمزمه های قرآن دارد از بلندگو پخش می شود. وارد حیاط حسینیه می شود. دلش آشوب است، دنبال آرامش می گردد، صدای پیامبر که اویس را خطاب می کند در سرش طنین  می اندازد:

من با تو چنانم ای نگار یمنی

خود در غلطم که من توام یا تو منی

گر در یمنی چو با منی پیش منی

گر پیش منی چو بی منی در یمنی

خودش را به حوض وسط حیات می رساند، دستش را به آب می زند، آب خنک آرام آرام از دستش بالا می رود. آب را با دستش هم می زند، آرام تر می شود، باز آب را به هم می زند و توی آب موج ایجاد می کند. همین طور که آب موج بر می دارد می خندد و زمزمه می کند : گر در یمنی چو با منی پیش منی ، گر پیش منی بی منی در یمنی

یک لحظه کسی هلش می دهد، روی زمین می افتد، می چرخد ببیند چی شد، آنکه هلش داده و گويا خادم مسجد است با صدای بلند می گوید معتاد فلان فلان شده گم شو برو بیرون از مسجد.

 به گنبد و گلدسته های مسجد نگاهی می اندازد، از زمین خودش را بالا می کشد، مرد را متقابلا هل می دهد، و یکی دو تا هم مشت رویش بعد که می بیند جمعیت دارند می آیند سراغش با غصه به گنبد نگاه می کند و راهش را کج می کند و از مسجد خارج می شود.

 

 

نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *