مادربزرگ هستی ، ایران خانم در حالی که سرش رو با روسری بسته یک آهی می کشد و ای زندگی می کند و در جواب سوال نتیجه اش که مامانی چی شده باز، شروع می کند به تعریف کردن ماجرای دعوای این سری اش با شوهرش.

  • چی بگم ننه، نظام این دفعه تو خونه من یک مستاجر با قرارداد طولانی مدت انداخته، بهش می گم من مستاجر 25 ساله نمی خوام، می گه تو هیچ وقت بهم اعتماد نکردی، نمی گوید به چی باید اعتماد بکنم بعد تو این همه سال که اومدی سراغ من و برادرام رو خام کردی بوده یه دفعه که خود من برات مهم باشم ؟ نبوده که
  • مامانی حالا غصه نخور، خدا کریمه

هستی نتیجه تک دختر ایران خانم از شوهر اولش است. هستی یک نگاهی به قیافه ایران خانم می کند، هنوز هم آثار زیبایی از سالهای قبل توی قیافه اش دیده می شود. گرچه الان تکیده شده و خسته است. ایران خانم برای هستی تعریف کرده که توی یک روستای خیلی بزرگ ایران نامی به دنیا آمده، روستایی با مردم ثروتمند که هر خانوار برای خودش زمین های کشاورزی، معدن و جنگل داشته، جوانان از اطراف می آمدند روی زمین ها کار می کردند. ایران خانم پدرش را بچگی ازدست داده بود و با دو برادر کوچکترش پیش پدربزرگ زندگی می کردند. ایران خانم سیزده سالش که می شود خواستگارها در خانه پدر بزرگ را از پاشنه در می آورند، یکی از خواستگارها چشم پدر بزرگ را گرفته، جوان کاری است که کار برایش عار نیست، با دستمزد کارگریش تکه زمینی برای خودش خریده و نقشه های خوبی برایش دارد، این جوان اما مورد حسادت جوانهای دیگر روستای ایران و روستاهای دیگر است، پدر بزرگ یک روز ایران خانم را پیش خودش می نشاند و می گوید دوست دارد عروس شدن او را ببیند بعد با خیال راحت سرش را زمین بگذارد و بمیرد. ایران خانم زن این جوان می شود. اما نه پدر بزرگ و نه این جوان زیاد عمرشان به دنیا می شود. دو سال بعد ایران خانم یک بیوه 15 ساله با یک دختر است که برگشته به خانه ارثی اش از پدر بزرگ. پدر بزرگ کم برایش نگذاشته یک خانه بزرگ با چند نفر که امورات خانه را بچرخانند و چند تکه زمین بزرگ کشاورزی. ایران خانم تصمیم دارد خودش اداره امورات خانه اش را بر عهده بگیرد و دخترش را بزرگ بکند. اما مگر فامیل و دوست و آشنا می گذارند. یک روز عموی ناتنی اش با مردی به اسم نظام می آید خانه اش. اسم نظام را قبلا شنیده بود از شوهرش. نظام از جوانان یه لاقبای روستای بغلی بود که می آمد دو روز روی زمین کار می کرد سومین روز ناپدید می شد. عموی ناتنی کلی از نظام تعریف می کند که نظام هم دارد درس دین می خواند و هم درس دانشگاه. زن بی علاقه از سر ناچاری برای خلاص شدن از حرف مردم قبول می کند که زن نظام بشود. نظام زود ان چهره واقعی اش را نشان می دهد، وقتی با برادران ایران تبانی می کند و ارث پدر بزرگ را به نام خودش می کند. فقط خانه بزرگ برای ایران خانم می ماند. ایران خانم دلش می گیرد، نه از نظام که از برادرانش که تنهایش می گذارند. مجبور می شود سرش را بندازد پایین و دخترش را بزرگ کند، دو  پسر هم برای نظام بیاورد و بعدش مریض شود و دیگر بچه دار نشود، نظام به بهانه بچه بیشتر برود هوو سرش بیاورد و گم شود از زندگی ایران و فقط وقتی که باز می خواهد ایران را تیغ بزند پیدایش بشود …..

 

 

نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *