من زیزیگولو هستم|از صفحات صبحگاهی تا کلمهبرداری
زینب قهرمانی مربی روانپرستاری هستم. زمانی که جوان بودم و در کار دانشجویی شیفتهای پشت سر هم میرفتم، موقع ورود با صدای بلند میگفتم: «زیزیگولو وارد میشود» و خنده را بر لبان همکارانم مینشاندم که از فعال بودن من و سرشلوغ بودنم متعجب بودند.
از همان موقع پر مشغله بودن بخشی از زندگیام بود. اما قرار نیست سرمشغولی جلوی نوشتن را بگیرد. نوشتنی که دوسال است به مدد برنامههای پیشنهادی مدرسهی نویسندگی و استادکلانتری به سبک زندگیام تبدیل شده است.
نوشتن با صفحات صبحگاهی برایم جدی شد. نوشتنِ گاهشمار آن را جدیتر کرد. باورتان میشود تا به حال دهها هزار کلمه در گاهشمارهایم نوشته باشم؟
در کنار این دو فریضهی نوشتن، تمرینهایی مانند صد داستان و صد داستانک هم آمدند. در صد داستان صد روز نوشتم بدون اینکه توجه کنم آنچه نوشتم بیشتر خاطره شده تا داستان. اما برای نوشتن دستگرمی خوبی بود که خودِ نوشتن زیباست.
در دورهی صدوچهلوششم نویسندگیِ خلاق با تمرینِ کلمهبرداری آشنا شدم. برای تمرین در طول دوره از چند کتابی که معرفی شده بود هم کلمهبرداری کردم؛ اما مشغله و یا هر بهانهی دیگری مانع از این شد که به فریضه تبدیل شود. اما گمانم تمرینِ مجدد کلمهبرداری در دورهای دیگر یا شاید پست پنج کلمهی روز در کانال تلگرامی اهل نوشتن بود که کلمهبرداری را برایم مهمتر کرد.
حالا وقتی کتابِ چاپی میخوانم مدادی در دست دارم و زیر کلمات، عبارات و جملاتی که به نظرم جالب میآید خط میکشم. سپس این کلمات را در فایل ورد کلمهبرداری تایپ میکنم. اگر وقت داشته باشم از آنها صد جملهای، داستانکی، ادامهنویسی و حتی دعوا و بحثنویسی هم راه میاندازم.
دانشجویانم که مشغول جمعکردن دارو میشوند، یا علائم حیاتی و شرح حال میگیرند، من از فرصتهایی که کسب کردهام، از رند نکردن ساعت استفاده میکنم و مشغول مطالعهی کتاب در اپلیکیشنهای کتابخوانی میشوم. در این اوقات هم در برگهای، تقویمی و سررسیدی که دارم کلمات زیبا را شکار میکنم و به وقتش به فایل ورد منتقل میکنم.
به این شیوه، کلمهبرداری پس از صفحات صبحگاهی و گاهشمارنویسی به سومین فریضهی نوشتنِ زندگی من تبدیل شده است. حالا خواندن کتابها برایم مفهومی جذابتر، عمیقتر و قشنگتر شده است.
کلمهبرداری نقص تمرین رونویسیام را پرکرده است. یعنی وقتی زمان و حوصلهی سروکله زدن با تک تک جملات را در رونویسی نداشته باشم، به کلماتی که زیرش خط کشیدهام فکر میکنم و از خودم سوال میکنم چرا این کلمه برایت مهم شده که زیرش خط کشیدهای؟
کلمهای را مییابم که شاید خودش به تنهایی گزینهی مناسبی برای کلمهبرداری نیست اما وقتی با کلمات دیگر همراه میشود عبارات و جملاتی را میآفریند که توجهم را جلب میکند و تحسینم را برمیانگیزد.
با مرور عبارات حاوی کلمهی چشم از کتاب «دربارهی عشق و یازده داستان دیگر» از چخوف، شاید این منظور روشنتر گردد:
«چشمهایی حیران، دیوی با دوچشم سرخ، چشمک، چشمانداز گسترده، دهانی بزرگ و چشمهایی درشت، قطرههای اشک در چشمهایش دوید، زنده در جلو چشمم، “به چشم مادر و خواهرش آدمی مقدس و تا اندازهای مرموز میآمد، همانطور که دریاسالاری، تنها نشسته در کابین خود، به چشم ملوانهایش میآید”، به چشم میآمد، چراغها نوازشگرانه چشمک می زدند، فقط چشمهایش می خندید، حالت سادهی چشمها، چشمهایش میخندید، چشم از …. میدزدید، با چشمهای ریز خندانش، چشمهایش را با عشوهگری تنگ کرد، چشمهایش شوخ و شنگ میدرخشید، چشمهای ورغلنبیده ، فانوسی خوابآلوده چشمک میزد.»
این روزها با این تمرینها باور پیدا کردهام که اگر تمرینی را درست انجام دهم نه تنها نوشتن که زندگیام هم متحول میشود.
بدون دیدگاه