پروژهی کمپ ایدهپزی چهار به جای معرفی استاد شاهین کلانتری
زینب مسافرت آمده است و حالا میخواهد در آخرین جلسهی کمپ چهار ایدهپزی شرکت کند. آنتندهی هتل خوب نیست. نت قطع و وصل میشود. چند باری تلاش میکند. در حین تلاشش برای وصل شدن و حضور در وبینار دوستش زنگ میزند و میگوید دارد به هتل میرسد. دوستش زهرا چندسالی است که مقیم مشهد شده است. چند دقیقه بعد دوستش مجدد زنگ میزند و میگوید متصدی هتل اجازهی آمدن او را به اتاق نمیدهد و اگر میتواند او به بار برود. از اینکه نت وصل نشده خوشحال است. بعدن میتواند ویدئو جلسه را ببیند و ویس جلسه را گوش دهد. دیدار دوست زیباست. خودش را به بار هتل میرساند و صحبتها شروع میشود. از خودشان میگویند که چکار میکنند و اوضاعشان چگونه است. دوستش را سالهاست میشناسد. وسط دعوای اینترنتی در دنیای وبلاگستان آشناییشان شکل گرفت و به دنیای واقعی کشیده شد و به دوستی تبدیل شد.
صحبت به فعالیتهای نوشتن او میکشد. دوستش در جریان وبلاگ و بعضی از نوشتنهای او هست. میگوید: «زینب از وقتی کلاسهای شاهین کلانتری را شرکت میکنی قلمت خیلی خوب و روان شده، معلوم است شاهین کلانتری کارش را خوب بلد است و تو هم تمریناتت رو خوب انجام میدی.
زینب لبخندی میزند و میگوید: «بله بعضی تمرینها را هر روز انجام میدهم و برایم فریضه شده، مثل صفحات صبحگاهی و گاهشمار. بعضی را هم تلاش میکنم به عادت تبدیل کنم مانند کلمهبرداری و جمله نویسی.»
زهرا: «یه توضیحی در مورد هر کدوم میدی؟ به خصوص کلمهبرداری و جملهنویسی.»
زینب: «صفحات صبحگاهی را بلافاصله که از خواب بیدار میشوم مینویسم. هر چی هم که به ذهنم برسد مینویسم. بعضی موقعها تمرینهایی را که باید برای نوشتن تمرینی انجام دهم را شب در میآورم و یک نگاهی میکنم و بعد از خواب که بیدار شدم مینویسمشان. احساس میکنم این طوری دو تا کار انجام دادم یکی دیگر نمیگویم وقت ندارم نوشتن را تمرین کنم و هم برای نوشتن صفحات صبحگاهی هاج و واج نمیمانم. یا متن دست نویس یک یادداشت را آماده میکنم و از سرکار که برگشتم تایپ میکنم و منتشر میکنم. البته اینها در بخش انتهایی صفحات صبحگاهی جای دارند. در بخش اولش آزادنویسی میکنم و بداهه هرچی به ذهنم رسید مینویسم.
در گاهشمار فعالیتهایی را که در روز انجام میدهم را ثبت میکنم. بعضی وقتها فقط اشارهی گذرا میکنم و رد میشوم. بعضی وقتها هم نه. زمانی که وقت دارم و حالم هم خوش است مسائل را با جزئیات مینویسم و حال خودم و احساسم را نیز شرح میدهم. اولین گاهشمارم را 15 مهر 1400 نوشتهام و چون در آن به صفحات صبحگاهی اشاره کردهام پس قدمت صفحات صبحگاهی من به قبل از مهر 1400 برمیگردد.»
زهرا: «آفرین به همتت، شما ترکا خوب کارها رو جدی میگیرید. آقای کلانتری هم فکر کنم ترکن. خب بقیهی تمرینا چی؟ مخصوصا کلمهبرداری. من از اسمش خوشم اومده.»
زینب: «بله، آقای کلانتری همشهری ما هستن. برای کلمهبرداری وقتی دارم کتاب میخوانم کلماتی که خوشم میآید وبه دلم مینشیند را یادداشت میکنم و معنیاش را در واژهیاب جستجو میکنم، حتا اگر معنیاش را بدانم؛ مترادفها و متضادهایش را میخوانم و سعی میکنم این کلمه را در نوشتنم به کار ببرم. تازگیها هم جملهنویسی را جدیتر شروع کردم. سعی میکنم از این کلمات در جملهنویسی استفاده کنم. برای این جملهنویسی سعی میکنم حداقل 10 بار 3 جمله بنویسم. خودم را خیلی هم اسیر این نمیکنم که جملاتم خیلی ادبی و شاهکار باشد و خودم را برای خاص شدن جملههایم به زحمت نمیاندازم، هر چه شد، شد. مثلن امروز برای کلمهی پول، شادی به پولش مینازید را نوشتم.»
زهرا: «چه جالب، باز تکرار میکنم قلمت خیلی خوب شده، آفرین به تمریناتت ادامه بده.»
زینب: «بله میخوام نوشتن را جدی بگیرم. در فکرش هستم که از نوشتن به درآمد هم برسم تا نگران کم شدن حقوق بازنشستگی سال بعدم در اوضاع سخت و گران زندگی نباشم.»
مطلب مرتبط:
بدون دیدگاه