همدلی (Empathy)

آهنگ دلقک محمد اصفهانی را شنیدید؟

من احساس می‌کنم  این شعر یک نمونه از همدلی است:

«کفشای لنگه به لنگه می پوشه که هی بلنگه

می دونه که هر چی سنگه همه پیش پای لنگه

پشت این چهره‌ی خندون اون همیشه غصه داره

این همه شکلک و بازی واسه نونه در میاره»

تعریف ساده از همدلی این است که بتوانی از دید طرف مقابل به مسائل نگاه کنی. در عمل اما همدلی خیلی سخت به نظر می‌رسد.

دوستی داشتم که در چکاپ آخر حاملگی‌اش ضربان قلب بچه‌اش شنیده می‌شد. اما دو روز بعد بچه‌اش به علت پیچیدن بند ناف مرده به دنیا آمد. اتفاق تلخی بود. موقع تسلیت فقط گفتم: «حس و حال مادری رو تجربه نکردم اما خواهرم که فوت کرد یادم هست به مادرم خیلی سخت گذشت پس می‌دونم شرایط سختی داری و بهت تسلیت می‎گم.» دوستم ناگهان گریه‌اش شدت گرفت و گفت:«چقدر خوب تسلیت گفتی، این چند روزه حرف‌های مردم و این که گفتن از کجا معلوم بچه‌ات بزرگ می‌شد دزد اینا نمی‌شد ذله‌ام کرده بود.»

رابرت گرین در کتاب چیرگی همدلی را بیشتر «نفوذ به درون چارچوب‌های یک چیز» و «رسیدن به درک کامل و عمیق درباره‌ی آن» دانسته است، طوری که «بتوانیم به طور کامل به مختصات ذهنی و درونی آن پی ببریم.»

در کتاب خوب گوش نمی‌دهی آمده است: «امانوئل لویناس، فیلسوف فرانسوی، معتقد بود که تعاملات انسانی اساسِ اصولِ اخلاقیِ فردی است و گوش کردن، و همدلی و درکی که نتیجه‌ی آن است، به زندگی ما معنا و جهت می‌دهد.»

پس به جاست که همدلی جزئی از اجزای مراقبت باشد. خود مراقبت هم جزء مهمِ ارتباط درمانی به حساب می‌آید.

مطلب مرتبط:

مراقبت (Caring)

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *