فراق در خوابزینب قهرمانی31 تیر 1400تپل و خوشگل بود. مدام هم می خندید. دادند بغلش. ساعتها با این بچه بازی کرد. هر لحظه یک احساسی در او نسبت به این ... ادامه مطلب
دختر و انریکوزینب قهرمانی24 تیر 1400کفشش را که پوشید آهش به آسمان رفت، از صدای آخ گفتنش مادرش خودش را به او رساند و پرسید:- چی شده؟ دختر گفت:- ناخنم ... ادامه مطلب
من و خواب سنگینمزینب قهرمانی17 تیر 1400مادر و ننه کلثومش باز سر سفره با هم کل کل می کنند، پدرش که خسته و کوفته از کار بنایی برگشته چند باری تذکر ... ادامه مطلب
اولین تهمتی که شنیدیزینب قهرمانی10 تیر 1400توی توالت روی لباست خون می بینی ، سرگیجه می گیری، بیرون می آیی، از دیوار می چسبی به زور پله ها را یکی یکی ... ادامه مطلب