صد داستان

مادر و ننه کلثومش باز سر سفره با هم کل کل می کنند، پدرش که خسته و کوفته از کار بنایی برگشته چند باری تذکر می دهد، ظاهرا سر سفره اندک صلحی برقرار می شود، اما بعد از ناهار باز صدای بحث و دعوای پدر و مادر گوشش را آزار می دهد، او فقط و فقط توی این دعواها و بحثها کتک خوردن مادرش را می بیند و با هر دعوایی که راه می افتد و کتکی که مادرش می خورد از پدرش متنفر می شود، این تنفر روز به روز گسترش پیدا می کند و به  جنس ذکور آشناها  و فامیل و کل ذکور جهان  سرایت می کند.

بعد از اتمام جنگ خانگی خسته از این همه هیاهو که همه اش فکر می کند بودن او هم توی این جنگها بی تاثیر نیست البته اثر مستقیمش را نمی داند به خواب می رود، کابوس است که می بیند. می بیند جنگ است، می بیندبمباران شده، می بیند همه جا دارد می لرزد، لرزش شدیدی است، می بیند همه در حال دویدن هستند، می بیند همه جا آتش گرفته و می سوزد و او مشتهایش را گره می کند و فریاد مرگ بر صدام سر می دهد….

صبح بیدار می شود خودش را در باغچه خاکی و خشک خانه جدیدشان که همین هفته پیش اسباب کشی کرده اند می بیند، با تعجب دور و برش را نگاه می کند، همه توی باغچه اند. با تعجب از مادرش می پرسد مامان من اینجا چی کار می کنم؟ مادرش می گوید اه دخترم یادت رفت؟ تو که داد می زدی مرگ بر صدام و گریه می کردی ، یعنی متوجه نشدی چی شده؟

دختر خواب پریشانش یادش می اید و فریادی که توی خواب کشیده است و مرگ بر صدامی که گفته است، می گوید:- اون که خواب بود، تو خواب می دیدم همه جا آتش گرفته و می سوزد، همه جا می لزرد، مگر بمباران نبود، مگر من خواب جنگ را نمی دیدم.

مادرش لبخندی زد و گفت:- دیشب ساعت 5/1  من آشپزخانه بودم داشتم جمع و جور می کردم که خونه لرزید، پدرت بیدار شده بود با داد و فریاد می گفت بدوید بدوید حیاط ، من رفتم سراغ خواهراو برادرت، بابات اومد سراغ تو، تو هراسان داد می زدی مرگ برصدام مرگ بر صدام، پدرت تو را روی کولش انداخت و آورد اینجا.

 

دختر به دور و برش  نگاه می کند ، به خواب سنگینی که داشته و زلزله هم بیدارش نکرده.

 

پ.ن: نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *