صد داستان

اطلاعیه اردوی مشهد را که همکلاسی هایش جور کرده اند را می بیند و به حال دوستانش که می توانند اردو بروند غبطه می خورد. خانه انها اردو رفتن بچه ها غدقن است. می داند دلیل این قانون پاهای دردناک و لنگان اوست. البته گهگاهی توانسته با بحث با پدرش گهگاهی در اجرای این قانون در مورد خواهرش نقض ایجاد کند. همین سال قبل بود که خواهرش دوست داشت اردو برود ولی پدر مخالف بود و او وارد میدان شد و رضایت پدر را گرفت. البته در مورد خودش به پدر و مادرش حق می دهد، خب اگر وسط اردو دوباره درد پاهایش بدتر شود چه!؟ پدر و مادرش که نیستند اوار میشود سر دوستانش. همان بهتر که پدر و مادرش نمی گذارند اردو برود. شب تلویزیون دارد از مشهد برنامه پخش می کند دختر یاد اطلاعیه اردو می افتد. آهی می کشد و می گوید بچه های کلاس ما هم فردا می روند اردو . خوش به حالشان . پدرش دختر را نگاه می کند و می گوید خب تو هم برو. دختر از شنیدن این حرف پدر کم مانده شاخ در بیاورد، برای اینکه مطمئن شود این حرف را درست شنیده به پدر نگاه می کند و می گوید یعنی شما می گذارید بروم، پدرش می گوید توکل بر خدا برو ببینیم چی میشه.

 

حالا مشهد است دوستش صغرا هم هست، اصلا بودن او بود که باعث شد مادرش هم رضایت بدهد. مادر برای اینکه روی حرف پدر حرفی نزده باشد آن شب چیزی نگفته بود اما فردایش به دختر گفته بود نمیشه نری؟ من نگرانتم. اگه باز درد پاهات شدید بشه چی!؟ اصلا تو اردو کی هست!؟ مزاحم دوستات نمیشی !؟ دختر گفته بود صغرا هست الکی که دختر خالم نشده مامان مطمئن باش بهم می رسه.

توی مشهد یکبار شاد و خوشحال دست در دست صغرا به زیارت می روند.مسیر برای او طولانی هست خسته میشود ولی حسش خوب است. صبح فردایش که بیدار میشود متوجه میشود درد پایش گرفته و ضعف هم خودش را نشان داده برای همین وقتی دوستانش آماده میشوند که بروند زیارت او آماده نمیشود، صغرا متوجه میشود می پرسد پاشو پاشو آماده شو دیر میشه ها جا می مونیم ها دختر جواب می ده نمی تونم راه برم تو برو …

صغرا اما مثل مادرش تنهایش نمی گذارد. دست دختر را می گیرد و می برد حمام و توی تشت آب گرم می ریزد و پاهای دردناک دختر را ماساژ می دهد. بعد پاهای دختر را خشک می کند. ان روز صغرا فقط یک بار خودش حرم می رود و چند باری پاهای دختر را ماساژ می دهد. شب اما کمی درد پای دختر بهتر شده برای همین دست در دست صغرا باز توی حرم پیدایش میشود.

 

یک بار دیگر هم می رود زیارت و می گوید: یا امام رضای غریب خودت باز بطلب بیام زیارتتون

 

پ.ن: نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *