تصویر وبلاگ زینب قهرمانی

 

من تو روستا به دنیا آمدم و به علت تولد سخت و نرسیدن اکسیژن به مغزم دچار فلج مغزی شدم. زمان کودکی و خردسالی وقتی دردهای اسپاستیکم کلافه ام می کرد به سینه مادرم می کوبیدم و می گفتم: من که مرده به دنیا اومده بودم چرا نذاشتید بمیرم و این همه درد نکشم.

مادرم می گفت: الهی خودت ازدواج کنی و یه بچه معلول داشته باشی تا بفهمی مادری ربطی به شرایط بچه ات نداره ….

راستش شاید این نفرین مادرم اولش کمی بهم برخورد و ناراحتم کرد ولی باعث شد به مرور به خودم بیام و کم نیارم و تلاشهام رو بیشتر کنم.

وقتی پستهای دوستان دارای معلولیتم را می بینم که از حرفها و اعمال دیگران ناراحتند و دلشان می شکند. فکر می کنم چقدر خوبه که رفتارها و اعمال رو همه جانبه ببینیم، درس بگیریم و زود دلمون نشکنه. راستش به حرفها و کارهایی که خودمون هم شاید انجام بدیم و باعث آزار بقیه هم بشه فکر کنیم.

باز مثال: من خیلی عجول و کم حوصله ام و همین اخلاقم باعث رنجش خانواده خوبم و خیلی ها می شه. مخصوصا اونایی که گذری باهام برخورد می کنند و شاید فرصتی نمی مونه که به اخلاقهای خوبم پی ببرند رو فراری می ده. پس کلا بیاییم بی توجه به وضعیت و شرایطمان خوب بودن و خوب سخن گفتن رو بیاموزیم و به کار ببریم. همین طور خوب دیدن رو و همه رفتارها را با برچسب بی فرهنگی دیگران کنار نذاریم وبه نقشی که خودمون تو ایجاد اون رفتارها و گفتارها داریم هم توجه کنیم و تا حد امکان اصلاحش کنیم .

 

 

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *