توی خوابگاه تو اتاق دور هم نشستیم، کتاب کهنه و رو رفته حافظ سمیه دستم هست، یکی یکی فال می گیریم و می گوییم و می خندیم. فائزه می پرسد به نظرتون حافظ شیعه بودی یا سنی؟ هرکدام یک چیزی می گوییم، من روی منبر می روم و می گویم حالا اگر هم سنی مذهب بوده باشد به خاطر تقیه بوده است. بعد برای آخرین بار آن شب دوباره  فالی از حافظ می گیرم، این شعر می آید:

ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش/پـیـوسـتـه در حـمـایـت لطـف اله باش

از خارجـی هزار به یک جو نمی خرند/ گو، کوه تا به کـوه منـافق سپـاه بـاش

چون احمدم شـفـیع بود روز رسـتخیز/ گو این تن بـلاکش مـن پـرگنـاه بـاش

آن را که دوستی علی نیست کافر است/ گـو زاهـد زمانـه و گو شـیخ راه بـاش

امـروز زنـده ام بـه ولای تـو یا عـلی/ فـردا به روح پـاک امامان گـواه بـاش

قبر امام هشـتم و سـلطان دیـن رضـا/ از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش

دستت نمی رسد که بچینی گلی زشاخ/بـاری به پـای گلبن ایشـان گیاه بـاش

مرد خـدا شـنـاس که تـقـوی طلب کند/ خواهی سپید جامه و خواهی سیاه باش

حـافظ طریـق بـنـدگی شـاه پـیـشـه کن/وانگاه در طریق چـو مـردان راه بـاش

 

قیافه من و بچه ها که دارند شعر حافظ را می شنوند دیدنی است، من با خنده می گویم: اوه اوه  چه به آقا برخورد و مورد مربوط به خودش رو چه زود جواب داد …..

 

 

نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *