استاد کلانتری در جلسه‌ی هشتم 100 داستان/6 طرح فیلم‌نامه‌ی دل تاریکی را خواندند و از ما خواستند فیلم پیش از باران را ببینیم  و مثل نمونه‌ای که گذاشتند طرح فیلم را بنویسیم.

فیلم پیش از باران به نویسندگی و کارگردانی میلچو مانچفسکی، در سال ۱۹۹۳ نوشته شده و در سال 1994 به نمایش در آمده و  در سه بخش متوالی با نام‌های “کلمات”، “چهره‌ها” و “تصاویر” روایت می‌شود.

فیلم با پس زمینه‌ی غروب و پرندگانی که در آن پرواز هستند  و با جمله‌ی زیر که با صدای محزونی خوانده می‌شود: « پرندگان با صدایی دلخراش از این سو به آن سوی آسمان می‌گریختند، مردم ساکت بودند، صبر من لبریز شد.» وارد فیلم کلمات می‌شود.

فیلم کلمات

راهب جوان مقدونیه‌ای به نام  کریل در حال کشاورزی و رسیدگی به گوجه‌فرنگی‌هاست. از صحبت‌های استادش متوجه می‌شویم کریل روزه‌ی سکوت گرفته است. استاد و شاگرد با هم به معبد می‌روند و در راه استاد با دیدن حلقه‌ای که چند بچه‌ی بازیگوش درست کرده‌اند و دارند با لاک‌پشتی بازی می‌کنند این جمله را می‌گوید: «زمان را پایانی نیست، دایره هم گرد نیست.» کریل پس از عبادت و برگشت به خوابگاه خود موقع استراحت در تخت خود با دختری آلبانیایی  به نام زمیرا در شمایل پسر و با موهای کوتاه مواجه می‌شود که در خوابگاه او پنهان شده است. کریل می‌رود به استادش پنهان شدن دختر را لو بدهد که وقتی استادش او را در استانه‌ی اتاقش می‌بیند منصرف می‌شود و تصمیم می‌گیرد دختر را پناه دهد. در ادامه متوجه می‌شویم دختر به اتهام قتل از سوی عده‌ای که قوم و خویش‌اند تحت تعقیب است. ما صحنه‌ی دفن یکی را می‌بینیم که در تابوت آرمیده و زنی نالان خود را روی مرده می‌اندازد و زنی سیاه‌پوش را با فاصله از جمعیت می‌بینیم که خدای منی می‌گوید. تعقیب‌کنندگان  به صومعه می‌آیند و همه جا را دنبال دختر می‌گردند حتی یکی به سمت گربه ای شلیک می‌کند که کریل فکر می‌کند دارند به دختر شلیک می‌کنند و مرد شلیک کننده را  که کمی هم دیوانه به نظر می‌رسد هل می‌دهد. فردایش کریل و دختر لو می‌روند و از صومعه اخراج می‌شوند. کریل روزه‌ی سکوتش را می‌شکند و قول می‌دهد که اجازه ندهد دست هیچ‌کس به دختر برسد و با هم پیش برادر و عموی عکاسش که در لندن هست بروند. در همین حال پدربزرگ دختر و پسران و برادر زمیرا سر می‌رسند و با دختر و کریل درگیر می‌شوند. دختر می‌گوید کریل دوستش دارد. کریل را رها می‌کنند دنبال کارش برود. دختر پشت سر کریل داد می‌زند که نرود و خودش هم دنبال کریل  می‌دود که از پشت سر گلوله می‌خورد و می‌میرد. عکسی از این لحظه که دختر روی زمین افتاده و کریل روی چمدانش بالای سر دختر نشسته ثبت می‌شود.

فیلم چهره‌ها

در این قسمت با ویرایشگر عکسی به نام آن آشنا می‌شویم که زیر دستش عکس لحظه‌ی آخر فیلم کلمات را هم می‌بینیم. آن همان زن سیاه‌پوشی است که در فیلم اول در یک صحنه او را در حال گفتن خدای من دیده‌ایم. آن عاشق آلکس که عکاس مقدونیه‌ای است شده است. آلکس هم همان کسی است که در فیلم اول مرده است و در تابوت است. آن همسر دارد و از طریق مادرش به همسرش پیام می‌دهد که می‌خواهد او را ببیند. از آن طرف هم الکس از او می‌خواهد که با او به مقدونیه برود. آن با آلکس صورت به صورت می‌شود و از او  می‌خواهد که با او بیشتر صبوری کند.  آلکس از بوسنی برگشته و چون یکی از عکس‌هایی که گرفته باعث کشته شدن انسانی شده از کار برای مجله استعفا می‌دهد و برای همین باز به آن اصرار می‌کند که با او به مقدونیه برود. آن، شب  در رستوران خبر حاملگی‌اش و درخواست طلاقش را به همسرش می‌دهد. یکی از گارسون‌ها با یک مرد خشنی در حال گفت‌و گو و درگیری است. رستوران‌دار مرد را بیرون می‌کند. گفت‌و‌گوی آن با همسرش با بازگشت مرد خشمگین و شلیک به افراد حاضر در کافه به هم می‌خورد. آن، همسرش را دمر روی زمین پیدا می‌کند و وقتی او را برمی‌گرداند ما صورت خونین او را می‌بینیم. این جمله را هم می‌شنویم و می‌خوانیم که :« زمان را پایانی نیست، دایره هم گرد نیست.»

فیلم تصاویر

با تصویر آسمان از پنجره‌ی هواپیما با الکساندر که همان آلکس است همراه او به مقدونیه می‌رویم. در هواپیما خواهرزاده‌ی آلکس که در کنار آلکس است  در لای مجله تصویر آلکس و آن را می‌بیند و از زن توی عکس می‌پرسد ولی آلکس می‌گوید که او در تاکسی (آخرین صحنه‌ی با هم بودن آن و آلکس)  مرده است. مقدونیه زادگاه آلکس است و همه به نوعی او را می‌شناسند و قوم و خویش او هستند. او به دنبال دختری به نام هانا که 16 سال پیش در مقدونیه رها کرده به خانه‌ی مردی می‌رود که در فیلم اول پدربزرگ زمیرا بود. متوجه می‌شود که هانا با یک دختر نوجوان بیوه است. ولی هانا دلش نمی‌خواهد او را ببیند. آلکس با کشته شدن پسر عمویش مواجه می‌شود و هانایی که از او می‌خواهد دخترش زمیرا را که دختر آلکس هم هست  از دست قوم و خویش پسر عمویش نجات دهد. آلکس سراغ دخترش می‌رود و او را فراری می‌دهد ولی خودش کشته می‌شود. بقیه داستان را هم که از فیلم اول می‌دانیم. نمی‌دانم در این بخش آن جمله باز تکرار می‌شود یا نه. اما در ذهن من صدای استاد کریل به گوش می‌رسد که می‌گوید: «زمان را پایانی نیست. دایره هم گرد نیست.»

این فیلم به تم‌های عمیقی چون خشونت، تعصب، عشق و انتخاب می‌پردازد. کریل و زمیرا، نماد بی‌گناهی و انسانیت در برابر تعصب و خشونت هستند. رابطه‌ی این دو شخصیت، نشان‌دهنده‌ی تلاش انسان‌ها برای یافتن همدلی در دنیایی است که توسط تعصبات کورکننده و پر از نفرت هدایت می‌شود. آن، تصویری از انسان‌های مدرن است که در میان بحران‌های شخصی و حرفه‌ای، به دنبال هویت و آرامش‌اند. آلکساندر، شخصیتی است که میان دو دنیای متفاوت زندگی می‌کند؛ دنیای خشونت جنگ و دنیای مدرن لندن. او نماینده‌ی انسان‌هایی است که در جستجوی معنا، میان گذشته و حال خود گرفتار هستند. مانچفسکی، با استفاده از تصاویر قدرتمند و ساختار غیرخطی، نشان می‌دهد که چگونه زندگی انسان‌ها در یک چرخه به هم پیوسته از انتخاب‌ها، تعصبات و پیامدهای آن‌ها جریان دارد و برای آن  پایانی نیست.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *