یکم. تا سوار اتوبوس شدم به مامان جان زنگ زدم که 11 سوار شدم و 3 بعد از ظهر یا کمی بعدش میرسم. اما اتوبوس خیلی آرام میرفت و بخشی هم ترافیک بود. بلاخره نزدیک 4 بعد از ظهر رسید. موقع پیاده شدن متوجه شدم که گوشیام تو کولهام زنگ میزند. احساس کردم مامان نگرانم شده و زنگ زده. خانه هم چون مطمئن شدم مامان بوده گوشیام را چک نکردم. شب ریحانه خواهرزادهام داشت توی لپتاپم فیلم میدید من هم گوشیام را چک میکردم. یادم نبود که تماس جواب داده نشده از مامان بوده. برای همین وقتی اسم مامان را که مامان جون دیدم با لبخند گفتم: «اینم که مامان جون بوده.» ریحانه گفت: «خاله چه خوبه که با مادرجون این همه خوبید.» گفتم: « آره خاله ولی این طور نیست که از دست هم گاهی ناراحتم نشیما، ولی امام سجاد خیلی قشنگ دربارهی والدین صحبت میکنه دلم میخواد اون طوری باشم.»
دوم. فاطمیه دوم است یاد کتابی افتادم که سالها پیش خوانده بودم از شهدایی که نحوهی شهادتشان شبیه به معصومی بود که به او علاقه داشتند. سرکی به کتابخانهام کشیدم نیافتم. جستجو کردم پیدا کردم. شهید محمدرضا تورجیزاده فرمانده گردان یا زهرا (س) در عملیاتی که رمزش یا زهرا بوده پنجم اردیبهشت سال 1366 با ترکشی که به پهلوی چپ و بازوی راستش میخورد شهید میشود. کلیپی هم پیدا کردم که شهید تورجیزاده برای شهید خرازی از حضرت زهرا میخواند.
1403.9.14
![](https://zeinabghahremani.ir/wp-content/uploads/2024/12/فاطمیه-scaled.jpg)
بدون دیدگاه