درباره‌ی روان‌خراش


یکی از همکلاسی‌هایم دختر یکی از استادهایم است. استاد شوخی جدی مدام میان‌مان تفرقه می‌اندازد، مثلاً  به دخترش می‌گوید خوب درس بخوان چون نمره‌ی تو نیم نمره کمتر از بقیه  خواهد شد. استاد دارد در باب مطالعه‌ی خوب و سواد داشتن صحبت می‌کند و می‌گوید اگر سواد نداشته باشید مثل خانم قهرمانی و خانم فلان و آقای بهمان می‌شوید روان‌خراش. اما دخترش را روانشناس خطاب می‌کند.

کلمه‌ی روان‌خراش توجهم را جلب می‌کند و با خنده و با صدای بلند می‌گویم روان‌خراش چه کلمه‌ای جالبی است. استاد نویسندگی دارم که   یک لقمه لغت با ما کار می‌کند این روان‌خراش می‌تواند سوژه‌ی خوبی برای یک لقمه لغت باشد و معلوم است که منظورم از استاد نویسندگی آقای شاهین کلانتری است.

اول سراغ گوگل می‌روم و روان‌خراش را جستجو می‌کنم اولین تیتر “شاه غلام اینفلوئنسر روان‌خراش _برمودا_شبکه نسیم  ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳” تلوبیون است.

دومین تیتر از متن “خاطرات واپس رانده شده”‌ی ویکی پدیا دانشنامه آزاد است که درباره خاطرات واپس رانده شده نوشته است: “خاطرات واپس رانده شده پدیده‌ای بحث انگیز و به طور گسترده‌ای بی اعتبار از دید علمی در روانپزشکی است که شامل ناتوانی دربه خاطر آوردن اطلاعات خود زندگی‌نامه‌ای که معمولاً دارای  ماهیت روان‌خراش یا استرس زا هستند می‌شود.”

دیگر مواردی که در همین صفحه‌ی اول آمده مثل آدم‌های روان‌خراش تیتر یک مطلب در بلاگفا است که گوشی‌ام ناامن تشخیص می‌دهد و اصلا بازش نمی‌کند یا حادثه روان‌خراش عبارتی در تبلیغ کتاب “رهایی از پیمان شکنی زناشویی راهنمای زوج‌ها” در طاقچه که به تعریف حادثه روان‌خراش پرداخته و یا روان‌خراش‌های سرزنشگر که در سایت خبر فارسی آمده به من نشان می‌دهد که زینب عزیز این‌که روان‌خراش را تو نشنیده و استفاده نکرده‌ای دلیل بر نبودنش نیست.

 سراغ واژه‌یاب می‌روم در جستجوی دقیق و مشابه چیزی نمی‌یابد اما در جستجوی هم‌آوا تیترهایی چون وابسته به روان شیدایی،  روان‌فسردگی، روان درمانی، روان‌کاوایی، روان‌آگاهی، روان‌تکان و روان رنجوری را نشانم می‌دهد.

سپس سراغ واژه‌دان می‌روم هیچ چیزی تحویلم نمی‌دهد.

 در فرهنگ قافیه ۱۰ کلمه‌ی  چهار هجایی مشترک با قافیه روانخراش؛ برادرهاش، دندون‌هاش، بال‌هاش، طرفداراش، گور باباش، اسکواش، تقلباش، آرزوهاش، زانوهاش و  خواهاش است.

انتظار داشتم لااقل کلمه آسمان‌خراش را ببینم و چون نمی‌بینم باز در باز در گوگل به جستجو ادامه می‌دهم و این بار پسوند خراش را جستجو می‌کنم در دیکشنری آبادیس در بخش فرهنگ فارسی آمده است: “( اسم ) در ترکیب بمعنی (( خراشنده ) ) آید آسمان خراش، جگر خراش، دلخراش و گوش خراش.”

می‌دانم می‌توانم به کلمات آسمان‌خراش، جگرخراش، دل‌خراش و گوش‌خراش بپردازم و پرونده‌ی خراش را حالا حالا باز نگه دارم اما با این جمله‌ی دعایی این متن را به پایان می‌رسانم:  “آقای شاهین کلانتری استاد عزیزم خانه‌ات آباد با من بنویس‌ات همین.”

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *