لبخندهای خدای خوبم

از لبخندهای خدای خوبم که در کلاب‌هاوس شنیدم


داستان زنی که در روم کتاب‌بازهای کلاب‌هاوس سکته کرد

کلمه‌ی لبخندهای خدا را بسیار دوست دارم. حتی کتابی هم نوشته‌ام و اسم آن را لبخندهای خدای خوبم گذاشته‌ام.
کلاب‌هاوس تازه ایجاد شده بود. با خواهش و تمنا دوستی برایم دعوت‌نامه فرستاده بود و من وارد رومی به اسم کتاب‌بازها شده بودم. شنیدم خانمی با احساس می‌گوید: «وای نمی‌دونید دیشب اینجا یک لبخند خدا اتفاق افتاد.»
شاخک‌هایم تیز شد. با دقت گوش دادم و او ماجرا را این طور تعریف کرد:
«دیشب خانمی که ساکن آلمان بود روی استیج بود. یک‌دفعه مایکش باز و بسته شد. صدای خفه‌ای از او آمد. وای وای قلبم ضعیفی گفت. دیگر صدایی نیامد. اما مایکش همچنان باز بود. هرچه صدایش زدیم جوابی نشنیدیم. نگران شدیم. یکی از دوستان با دوست ساکن آلمان خود تماس گرفت و او را به روم دعوت کرد. آن دوست توانست شماره و آدرس را پیدا کرده و با اورژانس شهری که خانم ساکنش بود تماس بگیرد. خوشبختانه امروز خبر دادند که خانم در بیمارستان است و حالش هم بهتر است.»


 کتاب لبخندهای خدای خوبم

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *