امروز گفت: «استاد بیمار ازم عذرخواهی کرد.»
گفتم: «تو چی گفتی؟»
گفت: «هیچی فقط گفتم منم معذرت میخوام اگه سؤالمو طوری پرسیدم که باعث سوءتفاهم شد.»
هفتهی پیش در آغاز ده روز دوم کارآموزی پرستاری بهداشت و بیماریهای روان، بیماری را که هفتهی قبلش با او مصاحبه کرده بود دادم و خواستم ده روز دوم با آن بیمار کار کند. آمد و گفت: «استاد به من حساس شده نمیتونم باهاش کار کنم.» قبول نکردم و گفتم با هر بیماری باید بتوانید ارتباط برقرار کنید. بعد دوستانش آمدند وساطت باز قبول نکردم. خودم رفتم سراغ بیمار مذکور تا خواهش کنم که با دانشجو راه بیاید. بیمار تا مرا دید شروع کرد به پرخاشگری لفظی و جد و آباد همهی پرستاران بلاخص دانشجوی فوق را شست و کنار گذاشت. مدام هم میگفت: «آن دانشجو به من گفته عزیزانت بمیرند و خانوادهات بمیرد.» هرچه توضیح دادم که او فقط پرسیده که از چه چیزی میترسی و تو خودت گفتی مرگ عزیزانت زیر بار نرفت که نرفت. برگشتم به دانشجوی مورد نظر بیمار دیگری دادم و آن بیمار پارانویایی را به حال خود رها کردم. البته تا ظهر هی میرفت و میآمد و شکایت دانشجو را میکرد که من هم به دفاع از دانشجو میپرداختم با اینکه میدانستم در هذیان بحث منطقی و قانعسازی هیچ جایگاهی ندارد. گویا داشتم از مکانیسم دفاعی جبران در حق دانشجو استفاده میکردم. عصر هم کلاس داشتم. موقع خواب خسته و له و لورده بودم اما هنوز ذهنم درگیر بیمار بود پس از خودم پرسیدم: «این بود اون همدلی که ازش دم میزدی؟ اون بیمار بود حال و اوضاعش رو نمیفهمید تو چرا داشتی باهاش یکی بدو میکردی؟ فردا میری از اینکه باهاش بحث کردی و ناراحتش کردی عذرخواهی میکنی و می گی ترس از مرگ عزیزان پدیدهی سختی هستش متأسفم که سؤال جوابای ما باعث شده این طور فکر کنی.»
صبح آن شب رفتم و تا بیمار را دیدم قول شب قبلم یادم افتاد و خلاصه عذرخواهی کردم که با او تند صحبت کردم. دانشجو را هم دیدم که ماسک سیاهی بر صورتش زده و استتار را برگزیده. بیمار هم دیگر از روی ماسک او را نشناخت و گیر نداد.
این گونه یک هفته را با صلح و آرامش گذراندیم و امروز گویا ماسک دانشجو برای لحظهای کنار رفته و بیمار او را شناخته اما خوشبختانه تصمیم گرفته بود در صلحِ بیشتر قدم جلو بگذارد.
فکر میکنم درسهای ارتباط برای خواندن آسان هستند اما در عمل واقعاً انسان فیل افکن لازم دارند.
مطلب مرتبط:
بدون دیدگاه