فاطمه وحیددستجردی
چهارشنبه است و روز معرفی دوستانی که قدم رنجه کردهاند و به سایت من سرزدند، مطالبم را مطالعه کردند و مهمتر نظری دادهاند که به یادگار در این وبلاگ بماند.
خانم فاطمه وحیددستجردی هم از دوستانی است که آمده و دیدگاهی ثبت کرده است.
او خود را در این گونه معرفی کرده است:
«فاطمه وحیددستجردی هستم. متولد 1347.
کارشناسارشد رشته علوم کتابداری و اطلاع رسانی.
عاشق گفتن و شنیدن
مدتی است بخشی از گفتنیهایم را در قالب داستان کوتاه، خاطره، یادداشت روزانه و مقاله مینویسم.
هدفم در زندگی رسیدن به استقلال فکری، درک صحیح از علم اخلاق و کاربرد آن در زندگی است و همواره خود را در این راه، دانشآموز میدانم.
کلاسهای انشاء برای من، از بهترین کلاسهای دوران تحصیلم بشمار میرفت.
اخیرا، جدیتر مینویسم و در این زمینه، در حال یادگیری هستم.»
و آخرین نوشتهاش که لبخند را بر لبانم نشاند این گونه نوشته است:
معجزهی یک واژه ساعتی از شب گذشته بود. مادرم روی تختش دراز کشیده بود.
صدایش کردم. پاشو شام بخور. آلزایمر داشت و گوشهایش سنگین بود. نشنید. بلندتر گفتم: پاشو شام بخور. نیم خیز شد . گفت: چی میگی؟ شمردهترگفتم: میگم. پاشو. برات شام آوردم. بخور و بخواب.
گفت: شام چی هست؟ گفتم: عدسپلو. اخمهایش را درهمکشید.
گفت: آخه سگ عدس پلو میخوره. عدس پلو هم شد غذا؟ دوباره خوابید و پتو را روی سرش کشید. قهر کرد.
زمستان بود. بخاری اتاق روشن بود. ظرف غذا را روی بخاری گذاشتم.
بعد از ساعتی، بار دیگر صدایش کردم.
وقتی نداشتم تا غذای دیگری بپزم. هر شب از غذای که خودمان میخوردیم، برای او میآوردم.
یادم آمد قدیمترها، رابطهی خوبی با امامان و غذای نذری داشت.
دوباره صدایش کردم.
بلندتر گفتم: نذری میخوری؟ گفت: نذر کی؟ گفتم: نذر امام حسین . گفت: بهبه، قربون امام حسین برم. بله که میخورم. گفت: کی نذری داده؟ الکی اسم یکی از همسایهها را بردم. گفتم: نصرت خانم. گفت: دستش درد نکنه. سرحال روی تخت نشست. بشقاب عدس پلو را جلویش گذاشتم.
بدون اینکه توجهای به عدسپلو بودنش بکند، با اشتها غذا را خورد. 😉😁
از آن به بعد هر موقع غذای باب طبعش نبود به اسم غذای نذری آن را به خورد او میدادم.
ایمان او به واژه《 نذری》برای کار پرستاری من، معجزه کرده بود.
فاطمه وحیددستجردی ۲۶شهریور۱۴۰۲» |
سلام عزیزم محبت کردید . با این که در دوران میانسالی بسر میبرم اما از تشویق شما و این که من را به دوستانتان معرفی کردید، مثل دخترکی دبستانی ذوق زده شدم.
سلام فاطمه جان به دل جوانید انشاالله سالیان سال خوب زندگی کنید.