دم در دارد دنبال کلیدش توی جیب کیف رو دوشی اش می گردد. زن همسایه را می بیند سلام می دهد، اما زن همسایه رویش را برمی گرداند  و بدون جواب سلام می رود خانه شان. دختر شانه اش را بالا می اندازد و می گوید این هم حالش خوب نیستا.

می رود خانه، بعد از ظهر یاد خانم همسایه می افتد. به مادرش می گوید: مامان خونه اومدنی اعظم خانم رو دیدم سلام دادم اما جواب نداد، به نظرت چش بود، باز چیزی شده باهامون قهر کردن؟

مادر می گوید: والا من که خبر ندارم، شماها که ماشین جلوی خونشون پارک نکردی؟

دختر: مامان منو که می شناسی، تا می رسم ماشینمو می اندازم توی حیاط، اصلا دم در خونه کسی پارک نمی کنم، مخصوصا دم در خونه اعظم خانم.

چند روز بعد مادر سر سفره به دختر می گوید:- راستی من فهمیدم چرا اعظم خانم قهر کرده بودا

دختر  با کنجکاوی: چرا؟

مادر:- اعظم خانم منو که دید گفت: حالا برا دخترت خواستگار می اد، صداشو در نمی آری؟

دختر:- خواستگار؟ واسه کی؟

مادر: برای تو؟

دختر: من؟

مادر با خنده: البته فقط توی خواب و خیال اعظم خانم

دختر: مامان جان لطفا کامل و دقیق توضیح بده ببینم چی شد؟

مادر: هیچی دختر اعظم خانم بهم گفت حالا خواستگار می اد صداشو در نمی آری؟ منم گفتم اعظم خانم کی؟ اعظم خانم گفت چند شب پیش بود دم در خونتون شلوغ بود یکی دو تا ماشین نگه داشته بود بعد از یک ماشین یک آقای جوان که تو دستش گل و شیرینی بود به همراه پدرو مادرش آمدن پایین از ماشین و امدن تو خونتون.

دختر: وا ما کی چند شب پیش مهمون این طوری داشتیم؟

مادر: منم به اعظم خانم گفتم، اعظم خانم جان اشتباه گرفتی، ما اصلا تو این مدت مهمان نداشتیم چه برسه مهمان ان چنانی.

دختر: خخخ مامان بهش می گفتی خواب دیدی خیر باشه

مادر: نه این طور نتونستم بهش بگم ولی قانع شد که خبری تو خونه ما نبوده و خواب دیده.

 

 

نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *