به کفشهای دختری که همسن و سال خودش هست چشم می دوزد، رنگ قرمز و براق کفش با گلی که رویش جا خوش کرده، دلش را می برد. آهی می کشد و به پاشنه دو سانتی کفش چشم می دوزد، در خیالش خودش را تصور می کند که دیگر دمپایی به پا ندارد که هی موقع لنگان راه رفتنش از پایش در بیاید، یا چکمه پلاستیکی سبز رنگ پایش نیست که جر جر کند و پوشیدن و درآوردنش هم مصیبت عظما باشد. درخیالش کفشهای سفید بند دار که یک طرفش گلی جا خوش کرده با پاشنه ای کوتاه را تصور می کند که به پا کرده و با مادر راهی خانه عمه اکرم هستند. بعد کفش توی خیالش را با نگاهی دو باره به کفش دختر که هنوز دارد جلوی چشمش لی لی بازی می کند را مقایسه می کند، انگار نمی تواند انتخاب کند که از کدام کفش خوشش می آید. بعد از خاله بازی با دخترهای همسایه خسته برمی گردد و یک راست می رود سر وقت مادرش و می گوید: من شیبرو می خوام مثل شیبروی نسرین. مادر که پشت چرخ خیاطی نشسته و پارچه ای را سوزن می زند، نگاهش می کند و می گوید که دمپایی هایت را که تازه گرفتم، چکمه هاتم که هست….. دخترک این بار چشمهایش نم اشکی برمی دارد و با صدای بلند می گوید من شیبرو ایسترم. صدای بلند و فریادگونه دختر خواهر کوچکترش را از خواب می پراند و دختر کوچولوی 5/1 ساله شروع به گریه ترس آلود می کند. مادر با چشم غره ای به دختر که حالا پشت سر هم داد می زند من شیبرو ایسترم، خیلی سنگین از پشت چرخ خیاطی بلند می شود و یک دستش را پشت کمرش و دست دیگرش را روی شکم جلو آمده اش می گذارد و سراغ دختر شیرخوارش می رود که دارد توی ننو ونگ ونگ می کند. بغلش می کند و شیرش می دهد. دخترک با خوردن شیر آرامتر می شود. مادر به دختر بزرگترش که همچنان دارد خواسته اش را فریاد می کشد، می گوید: خیلی خوب الان آرام شو، بازار رفتنی برات می خرم.
چند روز بعد مادر ازبازار برمی گردد و قوطی کفشی را طرف دختر می گیرد. دختر کفش را از توی جعبه کفش در می آورد، می پوشد و روی فرش دوری می زند. شب که پدر به خانه برمی گردد دختر کفشهایش را نشان پدر می دهد. مرد دستی به سر دخترش می کشد و یک مبارکی می گوید. دختر کفشها را باز می پوشد لنگان لنگان و نوک انگشتی با زانوهای خمیده راه می افتد. پایش به تاخوردگی فرش گیر می کند ، سکندری می خورد وروی زمین می افتد. مرد دختر را بلند می کند و به زنش چشم غره ای می رود و می گوید نمی تونستی کفشی بخری که این بتونه پاش کنه این چیه خریدی
پ.ن: نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری
بدون دیدگاه