صبح ساعت ده از خواب پا می شود،کسل است، نا ندارد، باز نمی داند، توی کدام حفره بدنش کیست تشکیل شده که اینقدر بد حالش کرده است، دو ساعتی با سامانه مجازی که باید درسها را بارگذاری کند ور می رود، با شنیدن صدای اذان هر چی صفحه باز است را می بندد و می رود وضو می گیرد و می آید نمازش را هل هل می خواند و دوباره می خوابد، با صدای زنگ تلفن که مادر جواب نمی دهد بیدار می شود هنوز سرش منگ است، صدای گوشی قطع می شود دوباره چشمهایش را می بندد، باز اما صدای تلفن می آید سریع پا می شود افتان و خیزان خودش را به گوشی می رساند. پشت گوشی دختر دایی اش هست با مادرش کار دارد، می گوید راستش من امروز همه اش خواب بودم حالم خوب نبود نمی دانم کجاست، گوشی اش زنگ زدی، البته خیلی منتظر جواب دختر دایی اش نمی ماند، و این گوشی اش زنگ زدی را متلکی از طرف خود به دختر دایی اش تلقی می کند حالا چه دختر دایی اش مطلب را گرفته باشد یا نه، سرش هنوز منگ است ولی در مقابل وسوسه دوباره خوابیدن وسوسه می کند، کمی کتاب می خواند بعد  سروقت مادرش می رود، مادر تلویزیون را باز کرده و دارد تلویزیون می بیند، دستش هم کتابی هست، کمی کنار مادر می نشیند و سریالی که درست است قسمتهای قبل را ندیده اما می تواند حدس بزند ماجرا چیست را می بیند، سریال تمام می شود ، مادر می رود و توی اتاقش می خوابد، او هم می داند که باید برود و توی اتاقش بخوابد، حوصله کتاب خواندن ندارد، چراغ را خاموش می کند، گوشی اش را به دست می گیرد و شروع به سیر در شبکه های مجازی می کند، با یکی از بچه ها دعوایش می شود، کلی کل کل می کند، ساعت را نگاه می کند از 2 نیمه شب هم گذشته، فردا صبح هم باید سرکار برود، بلاخره از مجازی دل می کند و ساعت گوشی را به وقت نماز کوک می کند و می خوابد ولی مگر خواب به چشمش می آید روی تختش این پهلو به آن پهلو می شود، فایده نمی کند، بیدار می شود خودش را به دستشویی می رساند، برمی گردد و این بار روی فرش می خوابد، هی این پهلو به آن پهلومی شود، فایده نمی کند، بعد پا می شود بالش را کنار در می گذارد، هوا هم سرد است، اگر سرد نبود در را باز می کرد تا هوایی بهش بخورد و برعکس همه که نسیم خواب از کله شان می پراند ، خواب را به چشمانش بیاورد، بعد دوباره سراغ گوشی می رود، بلاخره صدای ضعیف اذان و زنگ گوشی اش هم زمان بلند می شود، سریع صدای زنگ را می بندد و وضو می گیرد و تند تند نماز می خواند، بعد از نماز اما احساس می کند خوابش می آید نگاه می کند یک ساعت و نیمی بیشتر وقت ندارد باز از هیچ بهتر است…

 

 

نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *