با برگه کمیسیون پزشکی که به متخصصین اعصاب و ارتوپدی ارجاع شده وارد بیمارستان می شود. به درمانگاه مراجعه می کند و برگه را نشان خانم منشی درمانگاه اعصاب نشان می دهد، خانم منشی می گوید اینجا همه شون نمی ان تازه تا ساعت ده هم باید معطل بمونی بهتره بری بخش. الان گمونم دکتر ارشد تو اتاقش تو بخش باشه. راهی بخش می شود. چون دکتر رئیس بخش اعصاب دکتری بود که سالها پیشش می رفت، خیلی نگران نیست. حدس می زند اینجا کارش زود تمام شود و بتواند برگردد. می رود بخش اعصاب و توسط همکاران به اتاق آقای دکتر هدایت می شود. با دکتر سلام و علیک می کند و بعد برگه را دست دکتر می دهد، دکتر برگه را می بیند و می گوید من دو تا همکار هم دارم که اونا هم باید نظر بدن، خودتون برید پیداشون کنید و بگید بهشون ساعت 11 اینجا باشند. دختر از بخش در می آید بیرون و می رود اورژانس و مجدد درمانگاه می رود و توی این هروله میان بخش و درمانگاه و اورژانس حسابی خسته می شود. بلاخره دو متخصص اعصاب را پیدا می کند و پیام دکتر ارشد بخش را بهشان می گوید. بعد بر می گردد بخش و همان جا منتظر ساعت 11 می شود. عصبی شده، آخر چی فکر می کرد، چی شد. با خودش می گوید:- اه اه دکتره همچین خودش رو زد اون کانال که انگار نه انگار من سالها تحت نظرش بودم، انگار نه انگار بارها برام نسخه پیچیده بود که حتما عاشق شدی که شبا خوابت نمی بره، والا درد رو میشه با مسکن آرام کرد گرفت خوابید. پوزخند می زنه عشق! عشق کیلویی چند، وقتی صبح تا شب باید نگران باشی که آیا بهت اجازه می دن کار کنی یا نه؟ بلاخره در اتاق پزشک ارشد باز می شود و دختر را صدا می زنند که برود تو. دکتر ارشد ماجرا را برای دو همکارش می گوید و از همکار جوانش می خواهد که معاینات را انجام دهد. دختر خسته است و عصبی. دکتر بنشین و پا شو می دهد. به سختی این تمرینها را انجام می دهد. بعد دکتر ازش می خواهد بازوهایش را صاف جلو بگیرد. بازوهایش را به هم می چسباند و جلو صورتش می گیرد. دستانش شروع به لرزش می کند، دکتر جوان به همکارانش می گوید: انگاری دستانشون هم مبتلان. دختر عصبی می گوید: – دکتر دستانم مبتلا نیست. من سابقه کار دارم طرحم را گذراندم و مشکلی از نظر انجام تزریقات نداشتم. تازه کارهای ظریف مثل قلاب بافی هم انجام می دم. مشکلی ندارم که. دکتر ارشد متوجه عصبانیت و ناراحتی دختر می شود و با لحن آرامی می گوید:- حالا که برگه را ننوشتیم شما نگران نباشید. بعد دکتر ارشد به همکارش می گوید: آقای دکتر در جواب فقط توان عضلات را بنویسید و در مورد توان انجام دادن یا ندادن کار نظر ندید. برگه جوابیه کمیسیون را پر می کنند و می دهند دست دختر و برایش آرزوی موفقیت می کنند.
دختر ساعتش را نگاه می کند و سبک سنگین می کند که الان بروم پیش متخصص ارتوپدی یا نه بمونه فردا برم. آخه با این وضع که از صبح ساعت 8 من اینجام و الان یازده و نیم هست به زور کارم راه افتاده، معلوم نیست بتونم متخصص ارتوپدی رو امروز پیدا کنم. باز یک لعنت به شیطانی می گوید و راهی بیمارستان جراحی و ارتوپدی می شود. اول می رود اورژانس و سراغ دکتر ارتوپد را می گیرد و می گوید برای کمیسیون آمده، می گویند دکتر الان توی اتاق پزشکان است، سریع برو تا دکتر از بیمارستان خارج نشده، کارت انجام بشه.
خودش را به اتاق پزشکان می رساند، دکتر را دم در پیدا می کند و نامه را دست دکتر می دهد. دکتر به جای معاینه می گوید: کار نکنی نمی شه؟ دختر شوکه از سوال دکتر می گوید: دکتر درس پرستاری نخوندم که بشینم خونه، برای کار کردن درس خوندم. دکتر می گوید فکر می کنی بتونی حداقل بیست سال با این وضعیتت توی این شغل باشی؟ دختر می گوید: من بدون تجربه کاری نیستم که دکتر، 1.5 سالی کار دانشجویی داشتم و بعد تمام شدن درسم هم 2 سال طرحم رو گذروندم می دونم که بعضی بخشها می تونم کار کنم، تو بعضی بخشها نه. دکتر بر می دارد در جوابیه کمیسیون می نویسد با کار ایشان به صورت مشروط و کار در بخشهای غیر ویژه موافقت می شود. می نویسد و مهر و امضا می کند و می دهد دست دختر و برایش آرزوی موفقیت می کند.
دختر با خودش زمزمه می کند:
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری
بدون دیدگاه