صدای زنگ خانه می آید، ننه کلثوم که توی حیاط دارد لباسهایش را می شوید، در را باز می کند، صدای مردی می آید که به ننه می گوید:- سلام ننه من کریم عکاسم همسایه چند کوچه پایینتون، فردا می خوام برم جبهه اگه خواستید چیزی برای پسرتون بفرستین تا صبح آماده اش کنید صبح می آم می برم.
رباب فکری توی سرش جرقه می زند، پا می شود می رود دفترش را می آورد و از وسطش یک برگه می کند و شروع می کند به نوشتن: بسمه تعالی با سلام اگر از احوالات اینجانب جویا باشید بجز دوری شما همه چیز خوب است و ملالی نیست جز دوری شما و از احوال ننه و مادرو پدرش و خواهرهایش هم می نویسد. نامه را که با این شعر تمام می کند:
ای نامه که می روی به سویش
از جانب ما ببوس رویش
بعد نامه را توی پاکتی که از ورق دفتر نقاشی اش درست کرده می گذارد و آدرس فرستنده را می پرسد و می نویسد و برای آدرس گیرنده می نویسد جبهه. بعد نامه را به ننه می دهد و می گوید:- ننه اینم می دی کریم آقا بده عمو
شب زود خوابش می برد، با صدای همه همه ای که تویش صدای ننه واضح است که خوش گلمیشن اوغلوم* بیدار می شود. پا می شود می رود ببیند چه خبر است. می بیند عمو و پسرخاله اش هستند که از جبهه آمده اند مرخصی. یک هو یاد نامه ای می افتد که قرار بود برسد به دست عمویش، یک هو بغض می کند و می زند زیر گریه که عمو برای چی اومدی مرخصی وای می ایستادی تا نامه من برسه بهت خب!
- خوش آمدی پسرم
پ.ن: نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری
بدون دیدگاه