سر سفره عمویش می پرسد:- ماشینت رو کی تحویل می دن
دختر می گوید:- شاید آخر این هفته، شایدم آخر هفته بعد
عمو:- می خوای با ماشین صفررانندگی رو شروع کنی؟ می زنی ماشین رو داغون می کنی که
پدر وارد گفتگو می شود و می گوید:- آره اولش خوب بود ماشین دست دوم بود با اون راه می افتاد، حیف که نیست…
قبل اینکه دختر چیزی بگوید، زن عمو که دو سالی از دختر بزرگتر است به هواداری دختر وارد می شود و رو به همسرش می گوید:- خودت هم آروم آروم راه افتادی دیگه، مادرزادی که راننده نبودی چیه توی دلش رو خالی می کنید؟ انگاری خودشون از شکم مادر پایه یک داشتن…
عمو می خندد و می گوید: اوه اوه قارشقانین قومی چیخدی *
با خنده بحث جمع می شود. از نمایندگی زنگ می زنند که ماشین آماده تحویله تشریف بیارید ببرید، به پدرش زنگ می زند و ماجرای آماده بودن خودروش را می گوید. پدر با ماشین خودش اما پر سرنشین می رود برای تحویل ماشین. کمی بعد برادرش با ماشین پدر برمی گردد اما از ماشین دختر و پدر فعلا خبری نیست. میپرسد پس بقیه کوشن؟ برادرش با شیطنت خنده ای می کند و می گوید:- ماشینت کو؟ یا سرنشینای ماشینت؟ در همین حین گوشی برادرش زنگ می خورد، برادرش گوشی را برمی دارد و یک ای بابایی می گوید و باشه باشه ای راه می اندازد و گوشی را قطع می کند. در حال با عجله رفتن می گوید بابا با ماشینت با صندوق صدقات تصادف کرده ، من برم ببینم چی شده. دختر نگران می شود به خواهرش زنگ می زند، خواهرش خندان گوشی را برمی دارد و می گوید:- اینم ماشینه تو گرفتی آقا فرمان هیدرولیک، گاز و ترمز دستی، بعد با خنده ادامه می دهد بابا حواسش نبود که ماشین توئه و پائیش نکرده شروع کرد به فشار دادن روی پدال گاز ماشینت قاتی کرد پرید پیاده رو، وای خدا رو شکر که صندوق صدقات اون جا بود و ماشینت بهش خورد و ایستاد. دختر با خنده می گوید: به بابا بگو خب ماشینم رو از صفری در آوردی یا …..
- قوم و خویش مورچه پیداش شد…
نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری
بدون دیدگاه