ننه کلثوم نوه اش را با غم و غصه نگاه می کند و به پسرش می گوید:- حالا که دوا درمون جواب نداده و این خوب نشده بذار یه سر ببرمش مشهد و به پنجره فولاد ببندمش بلکه شفا گرفت …
ننه کلثوم و رباب،دایی حیدر دایی بزرگه رباب که هم پسر جاری ننه کلثوم و هم همسر دختر جوان مرگ شده اش هست با پسرش و پسر دایی خود ننه یعنی آقا صمد با پسرش با هم از ترمینال سوار مینی بوس می شوند و به ترمینال تهران می روند تا از آنجا به مشهد بروند …
توی مسیر به رباب خوش می گذرد توی شهر خودشان فقط مینی بوس و پیکان و تاکسی دیده بود ولی اینجا توی خیابانها اتوبوس ها چشم رباب رو خیره می کنند .دایی حیدر برایشان بستنی و خوراکی می خرد ولی ننه با تذکرات پی در پی اش مواظب است که رباب زیاد نخورد و هاضمه اش را به هم نریزد …..
برای همان روز از ترمینال تهران برای مشهد اتوبوسی پیدا نمی کنند و مجبور می شوند توی همان فضای ترمینال اتراق کنند و شب را سر کنند. هنوز صبح نشده که رباب با صدای وحشتناکی از خواب می پرد. رباب با دیدن اتوبوسی که فاصله چندانی با او ندارد تپش قلب می گیرد و گیج و ویج و وحشتزده این ور و آن ورش را نگاه می کند و دنبال مادرش می گردد. صدای فریاد ننه کلثوم در آمده که خطاب به راننده می گوید:- گوزین گورمیر بیردا آدام یاتیب *
با توضیحات و فریاد بلند راننده متوجه میشوند که انجایی که اتراق کرده اند آشیانه اتوبوس هست و راننده آنجا باید اتوبوسش را متوقف کند و به استراحت بین سفری اش بپردازد.
خلاصه با این دنگ و فنگ به مشهد می رسند، توی مسافرخانه ای اتاق می گیرند. دایی کمک حال ننه کلثوم هست وقتی رباب موقع زیارت رفتن پایش را بیشتر می کشد و نق می زند و نشان می دهد که خسته هست دایی قلمدوشش می کند و تا خود حرم و کنار ضریح رباب را می برد و رباب روی دوش دایی حیدر اولین بار دستش به ضریح می رسد و ذوق زده ضریح را می چسبد..
ننه اما خودش رباب را پیش مشهدی حیدر و پسردایی صمد می گذارد و چند باری زیارت می رود . یکی دو بار هم رباب را می برد و به شبکه های پنجره فولاد با بند پارچه ای می بندد. روز آخر سفرشان میشود و ننه کلثوم و رباب بی شفا گرفتن و جواب شنیدنی برای برگشتن به خانه حرم رو ترک می کنند ….
ترجمه عبارت بالا: * چشمات نمی بینه اینجا ادم خوابیده
پ.ن: نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری
بدون دیدگاه