می‌گوید: دانشجوی رشته‌ی مشاوره و روانشناسی که علائم سایکوز دارد باید اخراج شود. اگر فارغ‌التحصیل شود خطرناک می‌شود.

می‌گویم: ولی به قول ملت اکثر روانشناسا و مشاورا خودشان مشکل روان دارند و نیاز به درمان. آن‌وقت اصلاً کسی نباید روانشناس بشود. سپس یاد سختی‌هایی که خودم در استخدام شدن به خاطر مشکلات جسمی متحمل شدم می‌افتم و ادامه می‌دهم: می‌دانید همین شرط سلامت جسمی در استخدام چی به روزم آورد؟ مشروط استخدام شدم. ازترس این‌که سوژه برای از کارافتادگی‌م پیدا نکنند حتی در اوج بیماری هم مرخصی نمی‌گرفتم و با حال بد در کارآموزی دانشجویان حاضر می‌شدم. البته این مرخصی نگرفتن در زمان کار در مقطع دکترا به دردم خورد و الان دارم نانِ مرخصی‌های استحقاقی‌ام را می‌خورم.

تا می‌گوید: مشکل شما جسمی است فرق می‌کند، استاد وارد می‌شود و حرفمان ناقص می‌ماند.

بعد از کلاس می‌گویم: کتاب‌های نیکول لپرا را خوانده‌اید. خودش اعتیاد داشته. خودش را درمان کرده و حالا دارد تجربیاتش را دراختیار مردم می‌گذارد. چرا نباید دانشجویی که مشکل پیدا کرده را درمان کرد و به کار و فعالیت اجتماعی برگرداند؟

دیشب تمرین دوره‌ی سگالینه را درست انجام نداده‌ام. پس به ذهنم می‌آید همین گفت‌گو را بنویسم. اما پیش از نوشتن جستجو می‌کنم و متوجه می‌شوم نیکول لپرا اعتیاد نداشته و به قول سایدر (sider) هیچ شواهد مستقیمی برای اعتیاد لپرا در دست نیست و گمانم من به خاطر واژه‌ی «اعتیاد احساسی» که در نجات از هزارتوی او خوانده‌ام چنین برداشتی داشتم.

اما آنچه من نمی‌گویم: خودمانیم خودم هم دربحث اخراج دانشجوی با مشکل اعصاب و روان در محل کارم درگیر بودم و نظرم این بود که دانشجوی مربوطه به رشته‌‌های غیر مرتبط با سلامتی انسان‌ها مشخصاً ادبیات هدایت شود و در آن رشته فارغ‌التحصیل شود و نه اخراج. البته در رشته‌ای هم که به سلامتی مستقیم مردم مربوط می‌شود فارغ‌التحصیل نشود. اما این را به او نگفتم. چون او هم نمی‌گوید: بخشی از به هم ریختن روان دانشجو به خاطر استرس‌های شعله‌ورکننده‌ای است که در زمان تحصیل بر او وارد شده است. دانشجو داشته درسش را می‌خوانده، چرا باید با سخت‌گیری‌های بی‌منطق جلوی ورود او به آزمون جامع گرفته می‌شد تا روانش به هم بریزد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *