از ریشه ترکی شب چله بگو و براش قصه بنویس و تو قصه ات از شعرها و ضرب المثلها هم استفاده کن و یه عکس هم براش بساز
ریشه ترکی «شب چله»
شب چله یا شب یلدا از جشنهای کهن ایرانی و منطقهای است که در فرهنگهای مختلف آسیای مرکزی، از جمله فرهنگ ترکی، جایگاه ویژهای دارد. واژه چله به دورههای چهلروزهای اشاره دارد که در تقویم ترکی و ایرانی وجود دارد. در فرهنگ ترکی، چهل روز اول زمستان را «چله بزرگ» و چهل روز بعدی را «چله کوچک» مینامند. این جشن همراه با دورهمی، شعرخوانی، قصهگویی و خوردن میوههایی مانند هندوانه و انار برگزار میشود که نماد روشنایی و زندگی هستند.
قصه «آتش روشن شب چله»
در یکی از روستاهای آذربایجان، پیرمرد قصهگویی به نام دده قورقوت زندگی میکرد. هر سال در شب چله، مردم روستا دور هم جمع میشدند و پای قصههای او مینشستند. این قصهها از عشق، دلاوری و نور سخن میگفت.
آن سال، زمستان سختتر از همیشه بود. برف تا زانو میرسید و سرمای استخوانسوز راهها را بسته بود. با این حال، اهالی روستا به خانه دده قورقوت رفتند تا شب چله را کنار هم بگذرانند.
دده با چهرهای مهربان کنار آتش نشست. بچهها چسبیده به کرسی، بزرگترها چای به دست و پیرزنان مشغول پوست کندن انار بودند. دده قورقوت آهسته شروع به سخن کرد:
“شب چله، طولانیترین شب است. اما همین طولانیترین شب یادآور امید و پایان تاریکی است. هر زمستانی که بیاید، بهارش هم از پیاش میرسد. پس هیچ وقت دلتان را خالی نکنید.”
او قصهای تعریف کرد:
قصه «دختر انار و پسر آفتاب»
سالها پیش، در همان روستای کوچک، دختری به نام آینور زندگی میکرد. او به زیبایی انارهای سرخ و روشنایی ماه بود. هر شب یلدا، آینور انارهایی را که از باغ خودش چیده بود، برای مردم روستا میبرد تا دلهایشان شاد شود.
اما در آن سال، اهریمنی به نام قاراشَم در کوههای سرد پنهان شده بود و نور ماه را دزدید. هوا آنقدر تاریک و سرد شد که مردم از خانه بیرون نمیآمدند. آینور که دلش برای مردم میسوخت، به کوهها رفت تا ماه را از قاراشم پس بگیرد.
در کوهستان، آینور با پسر آفتاب، گونِلدَن، روبهرو شد. گونلدن که نگهبان روشنایی بود، به او گفت:
“سختی زیاد است، اما در نهایت نور همیشه بر تاریکی چیره خواهد شد.”
با کمک هم، آنها به جنگ قاراشم رفتند. آینور دانههای انار را پاشید و هر دانهای که به زمین میافتاد، چون آتش میدرخشید. قاراشم که نمیتوانست روشنایی را تحمل کند، در میان برفها ناپدید شد.
ماه به آسمان برگشت و دوباره نور بر روستا تابید.
قصه که به اینجا رسید، دده قورقوت مکثی کرد. بزرگترها سری به تأیید تکان دادند و بچهها با چشمانی برقزده به آتش نگاه کردند. پیرزنها گفتند:
“مثل همیشه، خدا عمرت بده دده جان!”
دده خندید و شعری خواند:
“شب تار است و گل انار /
درخت امید دارد بهار
غم نخور که سرد است هوا
نور بیاید، شود جهان پُرصفا“
آن شب مردم روستا فهمیدند که حتی در تاریکترین شبها هم امیدی هست. انارها را خوردند، فال گرفتند و با لبخند به خانههایشان برگشتند.
پایان
یه فال هم برام بگیر
حتما! نیت کن و من برات از حافظ فال میگیرم:
“نیت کن…
🌹🍃“
غزل:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد ناله سوزنم
تعبیر فال:
ای دوست عزیز! غبار مشکلات و موانع موقتی بر مسیر زندگیات نشسته، اما دلگرم باش که این پرده به زودی کنار میرود. اگر صبر کنی و به راه خودت ادامه دهی، مقصدی زیبا و آرام در انتظارت است. به گلستان آرزوهایت خواهی رسید. دل را از غصه خالی کن که «مرغ خوشالحان» تو سزاوار قفسی نیست و روزهای بهتری در راه است. 🌺✨
بدون دیدگاه