شاید کتاب شازده کوچولوی اگزوپری را خوانده باشید و با شازده کوچولو، گل، روباه، فانوسبان و دیگر شخصیتهایش آشنا باشید.
کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها را روبرتولیمانتو نوشته و فروغ کیان زاده آن را ترجمه کرده و نشر خوب هم آن را منتشر کرده است. این کتاب را نویسا (خانم محمدبیگی) در پیجش به عنوان کتابی که دربارهی یک کتاب دیگر نوشته شده معرفی کرد و من آن را در اپلیکیشن کتابراه خواندم.
روبرتولیمانتو در این کتاب از نگاه روانشناسی یونگ وارد ماجراهای شازده کوچولو و اگزوپری میشود و با زبان اسطورهای مطالبی همچون خدای روانشناختی یونگ، خویشتن، نفس، آگاهی، زندگی و فردیت یابی را شرح میدهد.
برای خواندن این کتاب نیازی ندارید که مفاهیم یونگ را از قبل بدانید. چرا که نویسندگان در پیوست کتاب مفاهیم لازم را توضیح دادهاند.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
«حالا که دیگر سر حال آمده بودم، همان سؤال تکراریام را پرسیدم: «چطور میشود یک بچه باشم؟»اینبار خودم قبل از پیرمرد دانا جملهام را اصلاح کردم و گفتم: «مثل یک بچه.»او در پاسخم گفت: «یکی از روایتهایی که برای داستان آفرینش وجود دارد، روایت گنوسی Genesis است که میگوید در باغ عدن دو درخت ممنوعه هست؛ درخت اول، آگاهی و درخت دوم، زندگی.»
«اما مگر نه اینکه روایت گنوسی متفاوت با روایت کلیسای رسمی است؟»
«بله. اما ما حالا میخواهیم آن را از لحاظ اسطورهشناسی بررسی کنیم. داستانهای اسطورهای برآمده از ناخودآگاه جمعی هستند و پیامی در خود دارند.»
پس طبق روایت گنوسی یهوه (نام خدای کتاب مقدس عهد عتیق) مانع میشود که دست انسان به آن درخت دوم هم برسد که البته از دید اسطورهای و روانشناختی ما با یک مرحلهء رشد و تحول روبهرو هستیم، درست است؟»
«درست است. ما باید راه رسیدن به آن درخت زندگی را هم یاد بگیریم، چون از آن اولی مهمتر است. درخت زندگی درست در وسط باغ بهشت قرار دارد و با شاخههای درخت آگاهی محافظت میشود. آدم و حوا میوۀ درخت آگاهی را خوردند، اما از این درخت چیزی نخوردند. هرکه بخواهد به درخت زندگی برسد و از میوههای آن بخورد باید از میان شاخههای درهمتنیدۀ درخت آگاهی عبور کند. کسانی که میخواهند از هزارتوی شاخههای درخت آگاهی عبور کنند باید میوۀ درخت آگاهی را بخورند تا نیروی کافی برای رفتن تا مرکز باغ رضوان را داشته باشند و بتوانند به درخت زندگی برسند. آنان وقتی از میوۀ درخت آگاهی قوّت بگیرند و به مرکز باغ راه یابند و میوۀ درخت زندگی را بخورند بهسان کودکان میشوند و اجازۀ ورود به ملک ملکوت را خواهند یافت. خب، این هم پاسخ پرسشی که مدام میپرسیدی.»
پیرمرد دانا ساکت به من نگاه کرد و فرصت داد تا خوب به حرفهایش فکر کنم. احساس میکردم دارد راز مهمی را برایم برملا میکند، اما ذهنم توان درک یکبارۀ اینهمه حقیقت را نداشت. تصمیم گرفتم صادقانه بگویم گیج شدهام و به گمگشتگیام اعتراف کنم: «داستان زیبایی است. با این حال، چطور میتوانم در عمل، به درخت زندگی نزدیک شوم، میوهاش را بخورم و به چیزهایی مانند کودکی برگردم؟»
«بازگشت به حالتی مانند کودکی، بدون از دست دادن آگاهی. این نکتۀ ریز را در نظر داشته باش، چون خیلی مهم است. به تو گفتهام که در معبد آپولو در یونان بر لوحی نوشته شده است «خودت را بشناس»اگر خود را واقعاً بشناسی برای مرحلۀ نهایی که خوردن میوۀ درخت زندگی است آمادگی خواهی داشت.»
«کار آسانی نیست.»
«البته که نیست. زندگی امر سادهای نیست. اولین پندی که میتوانم به تو بدهم این است که باید تلاش کنی خود را از امور دنیوی از جمله فکر کودک بودن، رها سازی. زندگی فیلم ویدئو نیست که بخواهی آن را به عقب برگردانی. مشغولیت فکری شدیدِ تو، راجع به بزرگسال نبودن و همین عادتت به بد دانستنِ هرچیزی که به دنیای بزرگسالی مربوط میشود شیوۀ سالمی نیست. دیگر اینقدر دنبال پیدا کردن نمونۀ افرادی نباش که از راه پیش رویشان منحرف شدند، راکد ماندند، برای کسب آگاهی زحمتی به خود ندادند، از درخت آگاهی بهرهای نمیبرند و صدای شیپور را نشنیده میگیرند. سعی نکن برای توجیه بیمیلیات به رشد، نمونههای غلط را مثال بزنی. اگر ادامه بدهی، راهت را گم میکنی و در زندگی اولیهات باقی میمانی؛ نوعی زندگی ظاهرسازی شده که فقط میتواند تو را تا پرتگاه ناامیدی بکشاند.»
لحظهی مرگ شازده کوچولو
«دوست نازنینم آرام افتاد و در آغوشم آرمید. اشکهایم تنش را شستند و بدرقهاش کردند. دوست کوچکم مُرد و قسمتی از مرا هم با خودش بُرد.
وقتی داشتم برایش مویه میکردم پیرمرد دانا کنارم ظاهر شد. دست راستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «زندگی باید ادامه یابد. زندگی سفری است به سوی رشد. اگر از مسیرت منحرف شوی خداوند نشانههای ظریفی برایت میفرستد. اگر بیاعتنا باشی تو را در میان بیابان قرار میدهد.»
«من همین حالا در بیابانم اما فردا از اینجا میروم.»
«مطمئنی؟ این بیابانی که میگویم نمادین است. مراقب باش آن را با خودت به فرانسه نبری.»
بدون دیدگاه