صدای دلنشینی دارد اسمش حمید است، دارد صحبت می کند، درست ترش دارد وصیت می کند. تنها پسر خانه شان است به مادر و خواهر ها توصیه صبر دارد، برای دوستانش هم توصیه هایی می کند و می رسد به قسمت آخر حرفش و با لحن بسیار دلنشین می خواند: *- اَللّهُمَّ الرْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ- چند بار نوار کاست را عقب و جلو می دهد و گوش می دهد، گیرش روی کلمه مهجهم است به ترجمه نارس فارسی جمله توجه نمی کند گیرش خود کلمه است مهجهم، یادش می آید دوست خوش ذوقی نوشته بود:

 

اول حرکتش گفته بود

هر کس میخواهد “مهجه” اش را

در راه ما ببخشد و فدا کند، با ما بیاید.

“مهجه” یعنی خون قلب. خون دل.

لابد کنایه از عمق همراهی و وفاداری است.

بعضی ها قیام کردند و همراه شدند.

خون دلشان را ریختند به پای او.

 

فردایش، می رود سروقت همکارش که خواهر حمید است و نوارکاستش را که حالا تبدیل به فایل MP3 کرده است پس می دهد و آرام می گوید: اجازه هست یه سوال ازتون بپرسم، همکارش با متانت و آرامش همیشگی با لبخندی بر لب می گوید: بله بفرمایید.

می گوید: آقا حمید از قلبش تیر خورده درسته؟!

زن سکوت می کند، چشمانش به خیسی می نشیند، نفس عمیقی می کشد تا اشک جمع شده پشت پلکهایش را قورت بدهد داخل کاسه چشمش، بعد با بغض فورخورده می پرسد: تو از کجا فهمیدی؟

دختر با سماجت می گوید:  شما بگید ماجراش رو منم  می گم.

 زن با صدای غم آلود ادامه می دهد: آره خودم رفتم و دیدمش آروم آروم خوابیده بود و یه سوراخ کوچیک رو آرم سپاه که رو قلبش بود افتاده بود. بعد تو نگفتی چطور فهمیدی از قلبش تیر خورده؟

دختر خوشحال از کشفی که کرده می گوید: راستش از وصیتنامه صوتی حمید آقا، آخه آخرش از خدا خواسته خدا با اصحاب امام حسین علیه السلام که خون قلبشون را برای امام حسین علیه السلام دادند محشورشان کند، خدا هم حرف رزمندگان صدیقش رو نمی خواست گوش کنه حرف کی رو باید گوش می کرد.

 

* فراز آخر زیارت عاشورا: خدايا روزيم گردان شفاعت حسين عليه السلام را در روز ورود (به صحراى قيامت ) و ثابت بدار گام راستيم را در نزد خودت با حسين عليه السلام و ياران حسين آنانكه بى دريغ دادند جان خود را در راه حسين عليه السلام.

 

 

نوشته های من در دوره آموزشی حرکت صد داستان آقای شاهین کلانتری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *