من و ماشین ویژه معلولینم توی اتوبان طی مسیر می کنیم.
توی مسیر بیمارستان تا دانشکده برای پی گیری کاری باید به اداره ای سر می زدم که از بس ذهنم مشغول است، به اشتباه مسیر بیمارستان تا خانه را رفته ام و حالا دارم می روم که از دور برگردان برگردم و به اداره مورد نظر و بعد دانشکده بروم.
با یک دست از ریموت ماشینم گرفته ام و فرمان را می چرخانم و گهگاهی هم با همان دست مبارکم که دست راستم است دکمه نیم کلاژ را که روی دنده تعبیه شده را فشار می دهم و دنده عوض می کنم.
با دست دیگرم هم اهرم گاز و ترمز را که کنار فرمان است را فشار می دهم.
پشت چراغ قرمز ایستاده ام که متوجه اشاره دست راننده ی تاکسی کنار دستم می شوم. به فرمان اشاره می کند و به دو دستش و بعد اشاره می کند که شیشه کنار شاگرد ماشین را پایین بدهم تا حرفش را بزند.
اهرم بالابر شیشه طرف شاگرد خراب است و اگر شیشه را پایین بدهم بالاآوردنش کاری می خواهد کارستان. برای همین سرم را تکان می دهم و شانه بالا می اندازم.
بریدگی را نشانش می دهم و با ایما و اشاره و حرکت دست می پرسم: ” از این بریدگی می توانم دور بزنم؟”
شانه اش را به تلافی بالا می اندازد. گویا فکر می کند نخواسته ام به حرفش گوش بدهم. خیلی دلم می خواست بالابر شیشه درست بود و شیشه را پایین می دادم و او حرفش را می زد و در جواب می شنید:
” عمو علامت ویلچر روی پلاک رو دیدی؟ این علامت که بی معنی نیست.
این علامت یعنی این که من نمی تونم از پاهام تو رانندگی استفاده کنم و مجبورم با یک دست فرمان رو بچرخونم.
خلاصه عمو ببخش که نمی تونم فرمان رو دو دستی بچسبم و سنگین رانندگی کنم”.
پ ن: خط اول این نوشته ام از دومین کتاب لیست سبک خوانی ام است که در پست قبل در موردش توضیح دادم .
کتاب خیاط مایه دار و کف بین؛ نوشته فاضل اسکندر؛ ترجمه ی بابت شهاب از انتشارات نشر حکمت کلمه است که خانم محمدبیگی (https://instagram.com/nevisaam?utm_medium=copy_link) عزیز تو دوره مقدماتی داستان کوتاه معرفی کردند.
جمله ی اول داستان “بابا بزرگ” این است:
من و پدر بزرگ بر تیغه کوهی پر درخت صعود کرده ایم.
#تمرین-نویسندگی
#تمرین_خواندن_کتاب
عالی بود خانم قهرمانی عزیز. من از سایت شاهین کلانتری با شما آشنا شدم و این اولین پستی بود که از وبلاگتان خواندم. امیدوارم روز و روزگار به کامتان باشد.🌺❤
سلام خانم یکتا ممنون از لطفتون