1401.3.8
یکی بود یکی نبود غیر خدا هیچ کس نبود
یک عصایی بود که صاحبش چند وقت پیش با کاریکلماتور نویسی در سایت مدرسه نویسندگی و بعد در کارگاه محتوا آشنا شده بود. شروع کرده بود کتاب گزینه های کاریکلماتورهای پرویز شاپور مرحوم همسر فروغ فرخزاد مرحومه را می خواند و از همان مقدمه رونویسی می کرد.
این صاحب عصایی وقتی در مقدمه می خواند که موش و گربه وماهی و پرویز شاپور؛ این چهار موجود، طرحهای پرویز شاپور را ساخته اند و از خود شاپور می خواند که “درخت از گربه پایین می آید” یا ” من از درخت بالا می افتم” به فکر فرو می رود و از خود می پرسد: (( خب من با چه موجودات جان دار و بی جانی محشورم که حرکات آنها را وارونه ببینم؟)).
رژه چشمانش به عصا برخورد می کند. در اندرون خود غریو سر می دهد که آخ جون یافتم و یافتم و جمله اش را این گونه توی فایل کاریکلماتورش به عنوان یازدهمین جمله یادداشت می نماید: ((عصا با من قدم زد.))
توی دلش خیلی البته خوشحال نیست و نیش جناب عصا را انگاری مشاهده می کند که چه ذوقی کردی برای این جمله نه چندان هنرمندانه ات. وای به روزی که بخواهی متعدد کاریکلماتور بسرایی.
جناب نه سرکار خانم صاحب باشی توی این فکرها داشت طی طریق می کرد که یک هو پایش به سجاف تیرک نصب شده در پای دیوار گیر کرد و چرخی زد و محکم با سر و تنه و دست و پا زمین خورد. شاید هم زمین او را با شترقی خورد. خودش به خودش گفت: (( گمانم این دفعه دیگر استخوانهایم خورد شده باشد.)) دو تا از همکارانش دوره اش کرده بودند و سعی داشتند بلندش کنند. دستش را از دست همکار مهربانی که دست نوازش به کله اش کشیده بود و بوسی هم به کله اش زده بود کند و عصا را که چرخی زده بود و آن طرفتر به زمین اصابت کرده بود را به طرف خودش کشید و با کمک عصایش از زمین کنده شد و کشان کشان خودش را به داخل پاویون رساند. آن خانم مهربان هم سوال کنان که چیزیت نشده، پشت سرش آمد. روی صندلی نشست. با خودش اما بلند گفت: (( این بار هم جستی ملخک و نشکستی دست و پایت ملخک)). شکر گویان از این که جایی اش نشکسته بود یاد موبایل اندر جیبش افتاد و دست برد و موبایلش را در آورد و گفت : ((خب خدا رو شکر که گوشی ام هم چیزیش نشده!)). عصا خان که تا به حال ساکت بود صدایش در آمد و گفت: ((ها ها دیدی عصا از غفلت صاحبش استفاده کرد و او را به زمین زد)).
نتیجه ای که از این داستان می گیریم این است که وقتی دارید کاریکلماتور می خوانید و تمرین می کنید مواظب زبان اشیاتان باشید.
به قول مرحوم ابوالفضل زورویی نصرآباد: (( قصه ی ما به سر رسید، غلاغه به خونه اش نرسید.))
#شاهین_کلانتری #کارگاه_محتوا #تمرین_دوم #محتواتیم #کاریکلماتور
شاپورنوشت: درخت از گربه پایین می آید.
من نوشت: عصا با من قدم زد.
عصا نوشت: عصا از غفلت صاحبش استفاده کرد و او را به زمین زد.
بدون دیدگاه