خواب نویسی

 

به وقت نوزدهم  خرداد ماه   1401  از ساعت 4 و 15 دقیقه صبح که بیدار شدم مشغول  نوشتن،  خواندن، داوری پایان نامه، تمرین تایپ ده انگشتی و پیاده کردن صوت و این قبیل امور بودم که رسیدم به کلاس سنگین مدیریت ایرانی که در مورد پول و بانک بود. وسط کلاس کم آوردم و خوابم گرفت. ریکوردر جان را کاشتم جلوی لپ تاپ و خودم رفتم چرتی بزنم بلکه برای ادامه کلاس بتوانم نیرویی به دست بیاورم. چهل دقیقه ای این طور چرت زدم و بعدش کلا صفحه را بستم و رفتم گرفتم با خیال راحت خوابیدم.  خواب دیدم همین پیج انیستاگرام فعلی ام  نیز به غارت رفته است. آن که به غارت برده به اسم اینکه خواهرش مشاور و روانشناس است دارد فعالیت می کند. داشتم به ریپورت صفحه فکر می‌کردم که با ویبره گوشی‌ام از جا پریدم.

کلمه خواهر که توی خواب دیدم یادم انداخت که به خواهر جانم گیر داده‌ام  دو تا از کتابهایم دستش است بیاورد بدهد. همین طور بی هدف داشتم کتابخانه‌ام را نگاه می کردم که دیدم کتاب بیرون ذهن من دارد به من نیشخند می زند که من که اینجا هستم چرا به خواهر محترمه گیر داده‌ای.

بعدش با همه خواب آلودگی آمدم پشت سیستم نشستم و شروع به تکمیل متن تایپ شده از کلاس کردم. ساعت 19 و 40 دقیقه بود که دیدم گوشی‌ام دارد زنگ می خورد. شماره ناشناس بود. تا جواب دادم بله صدای گرم و مهربانی اسمم را نام برد و بعد که متوجه شد نشناختمش خودش را معرفی کرد.

وای  خانم دکتر از دوستان دوره دبیرستانم بود. یادش بخیر. کلی صحبت کردم. یادم هست چند ماه پیش از خانم دکتر در کارآموزی به عنوان کسی که روی هدفش ایستادگی کرد نام برده بودم – (ما چند نفر بودیم که خوب درس می‌خواندیم، قرار گذاشته بودیم سال اول فقط پزشکی و دندانپزشکی و این جور رشته‌ها را انتخاب رشته کنیم و بمانیم سال بعد پزشکی قبول شویم، نتیجه‌ها که آمد همه توی رشته غیر پزشکی قبول شده بودیم و فقط خانم دکتر بود که مانده بود تا رشته‌ای که می خواست قبول شود). دانشجوی شاغلم تا اسم خانم دکتر را شنیده بود مامور ارسال پیام و دادن شماره اینجانب شده بود. حالا داشتم صدای گرم و مهربانش را می‌شنیدم.

یاد خوابم می‌افتم ماجرای گیرم به خواهرم و یافتن کتابهایم را به کلمه خواهری که توی خواب بود ربط می دهم. اما مانده‌ام حال خوش الانم را که از شنیدن صدای یک دوست قدیمی بهم دست داده را چه جوری به خوابم ربط دهم که یادم می افتم پیج مربوطه مطالبش را در زمینه یک رنگ زرد چشم نوازی نوشته بود طوری که روح از دیدن آن رنگ شاد می‌شد. این هم از تعبیر خواب بعد از ظهر.

 

#خواب_نویسی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *