وقتی انسان امانت‌دار می‌ماند


از روزی که انسان از غار بیرون آمد و دور آتش نشست، مسئله‌ای از او جدا نشد: چه کسی باید بگوید چه باید کرد؟ هر جمع کوچکی که شکل گرفت، ناچار شد میان آزادی فرد و نظم جمع تعادلی پیدا کند. تاریخ، روایت همین کوشش بی‌پایان برای یافتن شیوه‌ای عادلانه در اداره‌ی جامعه است. اما هنوز، پس از هزاران سال، پرسش همان است: چه حکومتی می‌تواند هم عدالت بیاورد و هم آزادی را پاس بدارد؟

نخستین حکومت‌ها نه بر پایه‌ی قانون، که بر پایه‌ی زور شکل گرفتند. در جوامع ابتدایی، بزرگ قبیله یا مردی نیرومند که می‌توانست از دیگران در برابر خطر محافظت کند، فرمانروایی را در دست می‌گرفت. بعدها، با افزایش جمعیت و پیچیدگی زندگی اجتماعی، قدرت از شکل قبیله‌ای به پادشاهی تبدیل شد. فرعون در مصر، شاهان در ایران باستان و امپراتور در روم خود را سایه‌ی خدا می‌خواندند. حکومت رنگی الهی گرفت تا مردم را به اطاعت وادارد. مشروعیت از آسمان می‌آمد و مردم نمی‌توانستند بپرسند چرا باید اطاعت کنند. با این حال، همین باور به امر الهی گاهی پادشاهان را از ستم بازمی‌داشت، زیرا خود را در برابر نیرویی برتر پاسخ‌گو می‌دیدند، اما اکثریت مردم، رعیت بودند و حقی برای دخالت در سرنوشت خود نداشتند.

رنسانس در اروپا نقطه‌ی چرخشی در تاریخ حکومت بود. انسان از مرکز آسمان به مرکز زمین منتقل شد. کلیسا که تا پیش از آن نه‌تنها دین، بلکه سیاست را نیز در قبضه داشت، به تدریج اقتدار خود را از دست داد. با ظهور اندیشه‌ی اومانیسم، انسان محور عالم شد و عقل جایگزین وحی گردید. فیلسوفانی چون هابز، لاک و روسو نظریه‌ی «قرارداد اجتماعی» را مطرح کردند و گفتند حکومت باید بر رضایت مردم بنا شود نه بر اراده‌ی خدا یا قدرت مطلق پادشاه. مردم بخشی از آزادی خود را واگذار می‌کنند تا دولت از آنان در برابر بی‌نظمی محافظت کند. نهادهایی چون پارلمان، قانون اساسی و انتخابات پدید آمدند و این آغاز دموکراسی مدرن بود.

اما همان‌طور که دارون عجم‌اوغلو و جیمز رابینسون در سه‌گانه‌ی خود از جمله راه باریک آزادی توضیح می‌دهند، دموکراسی مسیری باریک و دشوار است. اگر دولت بیش از حد قدرتمند شود، آزادی از میان می‌رود، و اگر جامعه بیش از حد نیرومند شود، دولت فرو می‌پاشد. این تعادل شکننده است و هیچ دموکراسی‌ای کامل نیست، زیرا قدرت میل به گسترش دارد و منافع گروهی همیشه عدالت را تهدید می‌کند.

در ظاهر، جهان امروز آزادترین دوران تاریخ است، اما در باطن، انسان هرگز چنین گرفتار نبوده است. سرمایه‌داری و مصرف‌گرایی مرزهای تازه‌ای از سلطه ساخته‌اند. ثروت در دست اقلیتی اندک متمرکز شده و اکثریت، نیروی کار ارزان و مصرف‌کننده‌ی کالاهایی هستند که برای سود دیگران تولید می‌شود. دولت‌ها گاه با شعار آزادی، ابزار شرکت‌های بزرگ و قدرت‌های اقتصادی‌اند. جنگ‌ها، کودتاها و بحران‌های زیست‌محیطی، نتیجه‌ی همین سازوکار معیوب است. انسان مدرن با وجود همه‌ی قوانین و نهادها، از طبیعت، معنویت و خویشتن جدا افتاده است. دین نیز که می‌توانست منبع هدایت باشد، در بسیاری از موارد تحریف شده و ابزار قدرت گشته است. پیامبران برای آزادی بشر آمدند، اما پس از آنان، بسیاری از پیروان‌شان دین را وسیله‌ای برای حکومت و انباشت ثروت کردند. از همین‌جا مسیر انسان از عدالت الهی جدا شد.

اگر تحریف در دین پیش نمی‌آمد و انسان امانت‌دار حقیقی می‌ماند، می‌توانست حکومت واحد الهی را بنا کند؛ حکومتی که در آن مرزها و نابرابری‌ها از میان می‌رفت و زمین، بهشتی می‌شد که وعده‌اش داده شده بود. قرآن می‌گوید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ» (احزاب: ۷۲). انسان امانت‌دار زمین و عدالت است، نه مالک آن. امام سجاد در رساله‌الحقوق نیز یادآور می‌شود که خداوند تو را در هر نعمتی که به تو داده، امانت‌دار قرار داده است. پس حکومت الهی، حکومت امانت‌داران است نه مالکان.

در چنین جهانی مرزها برداشته می‌شود و شهرها با امکانات برابر ساخته می‌شوند. هر کس آزاد است بر اساس علاقه‌اش نوع زندگی و محل سکونتش را انتخاب کند. هیچ‌کس مالک یا قیم دیگری نیست. فرزندان و دارایی‌ها امانت‌اند نه ملک شخصی. انسان‌ها برابرند زیرا سهمشان از نعمت و قدرت برابر است. حرص و طمع که ریشه‌ی فقر و جنگ است از میان می‌رود. کشاورز، دامدار و صنعتگر دست در دست هم می‌دهند. محصول برکت می‌یابد، زیرا بر پایه‌ی عدالت و رضایت تقسیم می‌شود. دیگر نیازی به پول و بانک نیست، چون مالک حقیقی خداست و انسان تنها بهره‌بر است. خوراک اصلاح می‌شود؛ آفت و سم از میان می‌رود، محصولات شیمیایی و صنعتی تعطیل می‌شوند. بدن‌ها قوی و ذهن‌ها آرام‌اند، زیرا طبیعت دشمنی با انسان ندارد.

وقتی ظلمی نباشد، جنگی هم نیست. کسی بر دیگری برتری نمی‌جوید، سلاح‌ها کنار گذاشته می‌شوند و مزرعه‌ها و باغ‌ها جایشان را می‌گیرند. رابطه‌ی انسان با خدا و دیگران بر پایه‌ی تقوا و احترام متقابل است. عادت‌های مضر و رفتارهای ناسالم از میان می‌رود، جامعه‌ی صنعتی که انسان را به چرخ‌دنده‌ی تولید تبدیل کرده بود، جای خود را به جامعه‌ی انسانی می‌دهد. دیگر کارگر و کارفرما وجود ندارد، همه همکارند. هر کس کاری را انجام می‌دهد که دوست دارد و در آن استعداد دارد. سلامت جسمی و آرامش روانی، جای اضطراب و رقابت را می‌گیرد. امنیت واقعی نه از ترس مجازات، بلکه از حضور عدالت و محبت حاصل می‌شود. جامعه‌ای بدون طمع، بدون ترس و بدون دروغ، همان بهشتی است که باید بر زمین ساخته شود.

در حکومت واحد الهی، علم ابزار سلطه نیست بلکه راهی برای شناخت حقیقت است. آموزش‌ها کاربردی و مطابق نیاز و علاقه‌ی افرادند. کسی برای مدرک درس نمی‌خواند بلکه برای فهمیدن و ساختن. مدارس در دل طبیعت‌اند نه در برج‌های سیمانی. معلم راهنماست نه مأمور. علم، انسان را از خود بیگانه نمی‌کند بلکه به خود بازمی‌گرداند. با از میان رفتن تحریفات، دین چهره‌ی حقیقی خود را نشان می‌دهد: راهی برای رشد و رهایی. هیچ‌کس نمی‌تواند با نام خدا مردم را بترساند یا فریب دهد. ایمان نه اجبار است و نه ابزار قدرت، بلکه پیوندی درونی میان انسان و خالق است.

تاریخ بشر تاریخ جست‌وجو برای حکومت عادل است. از سلطنت‌های مقدس تا دموکراسی‌های مدرن، همه کوشیده‌اند میان قدرت و عدالت آشتی دهند، اما همیشه چیزی کم بوده است: امانت‌داری. تا وقتی انسان خود را مالک بداند نه امانت‌دار، هر حکومتی به ظلم آلوده خواهد شد. شاید حکومت واحد الهی رؤیایی دور از دسترس به نظر برسد، اما هر انسان امانت‌دار می‌تواند گوشه‌ای از آن را برپا کند: در خانواده، در کار، در آموزش و در رفتار با دیگران. بهشت جایی نیست که برویم، حالتی است که باید بسازیم. و شاید بهترین حکومت، آن است که از درون هر انسان آغاز شود.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *