با کلمهی سال دو سال است که اخت پیدا کردم. دو مطلب هم در موردش نوشتم. این روزها که در کمال تعجب خودم دکترای مشاوره توانبخشی قبول شدهام و کلاسها شروع شده و درگیرودار مرخصی گرفتن و رفت و آمد و رسیدن به کلاسها هستم. با پاهای کمتوانم از سرویس که پیاده میشوم مسیر ده دقیقهای را نیم ساعت طی میکنم تا به کلاس درسم برسم. روزی که قرار میشود به خانه برگردم خود را به ترمینال میرسانم و با اتوبوس برمیگردم. آویزان شدن، پاهایم را ناتوانتر میکند. انگار که حلقآویز شده باشند. پاهایم که ناتوانتر میشود خیلی نیاز دارم کسی دستهایم را بگیرد و در چشمهایم نگاه کند و بگوید: «تو کم نمیآری زینب، ادامه بده.»
شاید خوب نگاه کنم جملههایی که حاوی تشویقم هست را به طرق مختلف شنیدم. مادرم با اینکه در دورهی کارشناسیارشد مخالف رفتن من به تهران و ادامهی تحصیلم بود حالا نقش موافق را دارد و میگوید: «ناامید نشو ادامه بده، یک روزی خودشون ازت دعوت میکنند که باهاشون همکاری کنی.» یا زن عمویم وقتی میشنود که قبول شدم و هر هفته برای شرکت در کلاسها میروم و برمیگردم، ذوق زده میگوید: «آفرین تو میتونی ادامه بده.» یا همکارانم در دانشکده هم حسابی تشویقم میکنند.
ولی دلم میخواهد صدای خدا رو بشنوم که بندهی من اگر تا اینجا تونستی برسی من هواتو داشتم پس کم نیار و ادامه بده. من هم برای خداجان ناز کنم و بگویم: «با همهی پیرترشدن و ناتوانتر شدنم تا تو رو دارم کم نمیآرم پس رهام نکن.»
این طوری میشود که کلمهی سال 1403 خودم را کم نیاوردن البته به لطف و امید به خدا میگذارم. کلمهی سال شما چیست؟
مطالب مرتبط:
بدون دیدگاه