خیری که اثرش به خودم برگشت؛ خیر کثیر


زینب برای گرفتن مرخصی به مدیر گروهش زنگ زد. برای ثبت نام حضوری باید به تهران می‌رفت. زینب آخر صحبتش افزود: «قراره درخواست مأموریت آموزشی‌مون تو جلسه شورای آموزشی دانشگاه مطرح بشه، لطفاً حمایت کنید.» مدیر گروهش گفت: «بله من حتماً حمایت می‌کنم چون نظرم اول روی منفعت فرد است و بعد منفعت سیستم.» زینب در جواب گفت: «هر چی می‌خواید خدا بهتون بده البته توشم خیر بذاره  بده.» مدیر خیلی خوشحال شد با صدای بشاشی گفت: «چه دعای قشنگی، این که گفتید می‌شه خیر کثیر. راستی پرونده ارتقاء پایه‌تون دست من نیستا، پیگیر باشید ببینید کجاست، مجدد به من ارسال بشه تا ردیفش کنم.»

زینب پس از قطع تلفن به متصدی مربوط به ارتقاء پایه  زنگ زد، جواب نداد.به منشی گروه زنگ زد. منشی گفت: «پرونده در کارتابل خودت است دوباره بفرست.»

زینب سامانه‌ی طبیب را باز کرد و ارسال پرونده را زد. یادش افتاد خیلی وقت است ایمیل دانشگاهی‌اش را چک نکرده است. تا ایمیلش را باز کرد گواهی یک دوره‌ی هجده ساعته‌ی پژوهشی را که تابستان شرکت کرده بود در  ایمیل‌های رسیده دید. سریع گواهی دوره را دانلود کرد. به کارتابل سامانه‌ی طبیبش برگشت. گواهی این دوره را هم به مدارکش افزود. حرف مدیر در ذهنش طنین انداخت: «این که گفتید میشه خیر کثیر» و خودش  با خوشحالی به خودش گفت: « خیری که اثرش به خودم برگشت؛ خیر کثیر.»

این نوشته بر اساس  یادداشت هر روز یک داستان است استاد کلانتری که در وبینار اهل نوشتن معرفی گردید نگاشته شد.

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *